سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بلوچستان
نویسندگان
لینک دوستان

1-مشورت کردن و تصمیم گیری

2-مسئولیت دادن به نوجوان

3-محبت و مهربانی کردن

4- قاطع و جدی بودن

5- صادق بودن

6- حفظ عزت نفس نوجوان

هنگامی که فرزند شما خود را در کارهاو رفتارهایش مسئول می داند , او را تحسین کنید و از او قدر دانی نمایید . در مقابل زمانی که اعمال غیر مسئولانه از او سر می زند و به وظایفش عمل نمی کند , در یک فضای محرمانه و صمیمانه با او صحبت کنید و با دعوت کردن وی به اندیشیدن , او را نسبت به پیامدها و نتایج اعمالش آگاه نمایید.


[ دوشنبه 93/9/17 ] [ 7:26 عصر ] [ رشید رئیسی ] [ نظرات () ]

چند عمل باعث استجابت دعا است
اول - گفتن بسم اللّه الرحمن الرحیم در اول دعا
دوم - مدح خداوند عالم
سوم - صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد
چهارم - نا امید شدن از مردم
پنجم - حضور قلب و امیدوار شدن به استجاب دعا
ششم - اصرار کردن در دعا
هفتم - انگشتر عقیق در دست داشتن
هشتم - انگشتر فیروزه در دست کردن
نهم - دعا کردن چهل مومن قبل از دعا
دهم - خواندن صد آیه از قرآن و پس از آن هفت مرتبه گفتن(یا اللّه )
یازدهم - ختم کردن دعا به (ماشاء اللّه لا حول و لا قوه الا باللّه )


[ دوشنبه 93/9/17 ] [ 7:23 عصر ] [ رشید رئیسی ] [ نظرات () ]

انسان موجودی است دارای ابعاد متفاوت که از جمله آنها می توان بُعد روحی روانی، غریزی و اخلاقی را نام برد. هر کدام از ابعاد زندگی بشر برای رشد و تعالی انسان، نیاز مبرم به تعلیم، تربیت و ارشاد دارند.
تربیت فرزندان به عنوان کوچکترین اعضای خانواده انسانی و زیربنای جامعه بشری از اهمیت خاص و ویژه ای قرار دارد. اگرچه طبق توصیه علمای اخلاق، تربیت فرزندان باید قبل از ولادت آنها آغاز شود، به طوری که شریعت اسلام کسب روزی حلال را جزو مراحل تربیتی فرزندان به شمار آورده و آن را بسیار مهم می دانند،‌اما از آنجایی که اغلب والدین بعد از تولد فرزند در فکر تربیت آنها برمی آیند، لذا در این نوشتار سعی بر آن شده است تا به چگونگی تربیت فرزندان از بُعد اخلاقی، ‌طی مراحل مختلف سِنّی بپردازیم.
الف) دوران 1 تا 6 سالگی
- آموزش موارد عمومی و پایه اخلاق و ادب به فرزندان و تصریح به اینکه اگر بدان عمل کنند، الله تعالی? آنها را دوست خواهد داشت؛
ـ اجتناب از ترساندن کودکان با آتش؛
ـ با نرمی و لطافت تعلیم دادن، بدون اینکه کودک را در برابر دیگران در تنگنا قرار دهیم؛
ـ از روش‏های مستقیم در باب آموزش پرهیز شود؛ به طور مثال از افعال امر در باب انجام کاری و نهی در عدم انجام کاری استفاده نشود؛ بلکه با نرمی بگوییم که اگر کسی چنین بکند، ثمره‎ اش چه خواهد شد؟ چرا که این لحن کلام، کودک را از ضررهای احتمالی آن عمل آگاه خواهد کرد.
ـ با قصه گویی، اخلاق را به فرزندان بیاموزیم؛ به عنوان مثال قصه کودکی دروغ‎گو که باربار ادعای غرق شدن می کند و از مردم کمک می خواهد؛ اما چون مردم به کمکش می شتابند آنان را به باد تمسخر می گیرد؛ تا اینکه روزی حقیقتا در حال غرق شدن قرار می گیرد و فریاد کمک برمی‎ آورد، اما کسی حرفش را قبول نمی ‎کند و او را به حال خود رها کرده و نهایتا غرق می ‎شود، را برایشان بازگو نماییم.
- در خلال بیان قصه پیرزن سال‏خورده ای که فرزندانش او را در کارهایی چون شکستن هیزم یاری می کنند، حس همکاری و کمک رسانی را در کودکان خود ایجاد نماییم؛
ـ آداب صحبت کردن را با روش‏های مثالی به کودکان‏مان بیاموزیم؛ برای نمونه مادر تظاهر به صحبت نماید. در این اثنا پدر کلامش را قطع کند. سپس از کودک بپرسند، آیا با این روش می توان سخن را فهمید؟
ـ در این دوران آداب غذا خوردن را به آنان بیاموزیم و اگر مشکلی داشتند، آن را تصحیح نماییم (بیان مسایلی از قبیل اینکه در هنگام غذا خوردن دهان خود را بسته نگاه دارند، به هنگام جویدن غذا حرف نزنند و...)؛
ـ والدین در مهمانی‏ها غذای کودک را جداگانه و یا با هم سن و سالانش قرار دهند. توجه نمایند که با دست راست غذا بخورد، و از پخش و پلا کردن غذا بپرهیزد؛
ـ در صورتی که از کودک اشتباه بزرگی سر بزند او را با سکوت و یا عدم صحبت تنبیه کنیم، نه با تنبیه فیزیکی؛
ب) دوران 6 تا 12 سالگی
- در این سن می ‎توان روش‎های مستقیم و غیرمستقیم را در آموزش فرزندان به کار برد؛ البته بدون اینکه به وی اهانت شود.
ـ آشنایی با خانواده های دوستان مدرسه ای فرزندان، اهمیت ویژه ای در سیطره بر اخلاق کودکان دارد؛
ـ با بیان داستان‌‏های سیرت، نهال محبت نبی اکرم ? را در قلب کودکان بکاریم؛
ـ قصه معاذ و معوذ، دو فرزند عفرا در غزوه بدر را برای آنها بیان کنیم؛
‎ـ از کسانی که رسول خدا ? را مورد اذیت و آزار قرار دادند، بگوییم و فرزندان را در جایگاه رد آنان و دفاع از آن حضرت ? قرار دهیم؛
ـ آموزش حلال و حرام از جایگاه ویژه ای در تربیت فرزندان در این دوران برخوردار است؛
- برای فهم بیشتر فرزندان مثال‌‏هایی از سرانجام و پیامدهای منفی کسانی که گرفتار منکراتی از قبیل بی حجابی، اعتیاد، موسیقی‏‌های غیرشرعی و... شده اند،‌ ذکر شود؛
‎ـ به هنگام مشاهده صحنه‌ای غیراخلاقی در تلویزیون فوراً شبکه را تغییر دهیم؛
- نیکی به والدین را در قالب بیان داستان‌‏هایی آموزنده به فرزندان بیاموزیم؛ در این خصوص بیان روایتی که در آن حکایت داستان سه نفری که درب غار بر آنان بسته شد، و آنها با توسل به اعمال صالح، ‌از جمله نیکی و خدمت به والدین از الله تعالی? طلب یاری کرده و از مصیبت نجات یافتند، بسیار مناسب و مفید خواهد بود؛
- فرزندان را همواره در زیارت والدین و خویشاوندان با خود همراه سازیم؛
ـ پدر و مادر از رفتار عملی خود با والدین‏شان، به فرزندان خویش گفته و آنها را در مسیر انجام آن قرار دهند؛ مانند بوسیدن دست،‌ گوش فرا دادن به سخنان و توصیه های خیرخواهانه آنان و....
‎ـ بوسیدن پیشانی والدین به منظور بزرگداشت و منزلت و اکرام آنان را به فرزندان بیاموزیم؛
ـ آنان را به شادی و سرور به هنگام زیارت والدین تشویق و توصیه نماییم؛
ـ به آنان بیاموزیم که هنگام غذا خوردن قبل از شروع والدین، دست به سفره نبرند؛
ـ به فرزندانمان بیاموزیم که در هنگام ورود به مکانی در حالی که یکی از والدین پشت سر آنها راه می رود، ادب را رعایت و قبل از آنان وارد نشوند؛
ـ در مجلس هرگز بالاتر از والدین قرار نگیرند؛
ـ به هنگام استراحت والدین کاری نکنند که باعث رنجش و آزار آنان شوند؛
‎ـ سعی کنیم سرودهایی در وصف پدر و مادر به آنان بیاموزیم؛
ـ سخاوت و بخشش، از مراتب والای اخلاق است که باید در این سنین به فرزندان آموزش داده شود؛
ـ گاهی اوقات مبلغی پول، هرچند کم به فرزندانمان بدهیم تا آن را به فقیری داده، یا در صندوق مسجد بیندازد؛
- آداب راه رفتن و مسیر عبور را به فرزندانمان تعلیم دهیم؛
ـ احادیث پیامبر اکرم ? درباره حقوق راه را به آنها بیاموزیم؛
ـ آداب مسیر را به کودک تعلیم داده و بگوییم که در هنگام راه رفتن جلوی پایش را نگاه کند؛ به خانه های دیگران نگاه نکند؛ جواب سلام را بدهد؛ از انداختن آنچه دیگران را در مسیر ناراحت می کند بپرهیزد و همواره با وقار و طمانینه راه برود؛
‎ـ فرزندانمان را به کارهایی که توان انجام آن را دارند، گماشته و پس از اتمام آن، از آغاز و انتهای کارش و از برخورد وی که چطور کلامش را شروع و با چه الفاظی پایان داده است، سوال نموده و در صورت مشاهده خطا در کلامش آن را تصحیح نماییم.
- آداب سلام مسنون به هنگام ورود و خروج را به آنها آموزش دهیم؛
ـ استقبال از میهمان و حسن معاشرت با همسایه ها را به کودک بیاموزیم؛
- آموزش اخلاقی از قبیل خوش‏رویی به هنگام روبه رو شدن با میهمان و به کاربردن جملات زیبا در هنگام خوش آمدگویی به آنان و همچنین استعمال جملات شاد هنگام ملاقات؛
‎ـ ارزش و جایگاه همسایه، و وظیفه مسلمان در مقابل آن و اینکه همسایه انسان به منزله بهشت و یا جهنم وی است را به فرزندمان یادآوری نماییم؛ به آنها بیاموزیم که خوش رفتاری با همسایه رضایت الله تعالی که ثمره اش بهشت و بدرفتاری با همسایه نارضایتی الله تعالی که نتیجه اش جهنم می باشد را به دنبال دارد.
‎ـ در برابر کودک به همسایگانمان هدیه داده و مراعات حالشان را نموده و هرگز آنان را نرنجانیم؛
- با بیان احادیث گهربار رسول اکرم ? رحمت و عطوفت در مقابل انسان‎ها، حیوانات و پرندگان را به فرزندان بیاموزیم؛ مانند روایت زنی که به سبب آنکه گربه ای را حبس نمود تا اینکه مُرد، نه خود به او آب و غذا داد و نه رهایش کرد که خود از روزی های روی زمین بخورد، به جهنم رفت، لذا مجازاتش جز اینکه الله او را به آتش بیندازد، نبود.
ـ مادران، فریضه حجاب را به دخترانشان بیاموزند؛ مثلاً به آنان بگویند که حجاب از مواردی است که الله تعالی? را راضی می کند و به سبب آن، آنها را وارد بهشت می‎ گرداند. ‎ـ دختران خیابانی و بی حیا را در منظرشان قبیح جلوه داده و او را از مشاهده امثال آنان در تلویزیون باز دارند. - چادری زیبا خریده و به عنوان جایزه ای برای موفقیت و یا اطاعتش از والدین به آنها اهدا نمایند.
ج) دوران 12 تا 18 سالگی
ـ همراهی و مصاحبت از بارزترین راههای تربیت در این سنین است؛
ـ رابطه اخلاق زیبا و رضایت الله تعالی را که در پی دارد و نهایتا به جنت منتهی می شود و نسبت بین اخلاق سوء و اینکه خشم الله که را در پی دارد و به آتش منجر می شود را به فرزندانمان بیان کنیم؛
ـ شناختن دوستان فرزند پسر و دختر و نزدیک شدن به آنان از اهمیت ویژه ای برخوردار است؛ چرا که موجب کنترل تربیت فرزند و دور نگه داشتن آنان از گناه می شود.
ـ همراه نمودن کودکان در نمازهای جماعت، به ویژه نماز جمعه؛
ـ فرزندانمان را به روابط مشروع و اسلامی مانند صداقت با اعضای خانواده، با دوستانشان در مدرسه از راه تحریک آنان به راستگویی و دوری از دروغ به وسیله اعلانات دیواری که به دیوارها می چسبانند و یا کاتالوگ‏های کامپیوتری که به همدیگر هدیه می دهند، تشویق و ترغیب نماییم؛
ـ به جنبه های قدرت و شجاعت در سرشت فرزندان پسر توجه نماییم؛
- اولین درس شجاعت این است که بتوانند به صراحت اظهار نظر کنند ـ البته بدون اینکه از چهارچوب ادب خارج شوند ـ و والدین نیز به حرفهایشان گوش فرا داده و نظرشان را مورد مناقشه قرار دهند؛
- فرزندان را از تماشای فیلم‏های ترسناک، اگرچه کم باشند، باز داریم؛ چرا که ترس سرانجام ناگواری بر روی کودک به جای می گذارد؛ پس هوشیار باشیم که هرگز به تماشای چنین صحنه های نپردازند.
ـ بازی‌‏هایی که انگیزه شجاعت و دلیری را در فرزندان بیدار می کنند را برای آنها مهیا کنیم و آنان را در شهربازی‏ها همراهی نماییم و در هر حال مراقبشان باشیم و در مسیری قرارشان دهیم که اعتماد به نفس را در آنان ایجاد کنیم؛
‎ـ فرق شجاعت و بی شرمی را به آنان بیاموزیم. همچنین روش به کارگیری قدرت در گرفتن حقوق دیگران و یاری رساندن به مظلوم را به آنان تعلیم دهیم.


[ چهارشنبه 93/3/7 ] [ 9:45 صبح ] [ رشید رئیسی ] [ نظرات () ]

*به همسرت بگو *دوستت دارم
* واژه « دوست داشتن » را فقط برای او هزینه کن .*
* همسر تو کریستاله ! مواظب باش او را نشکنی*
*کاری کن که به تو ایمان بیاره *
*تو باید تکیه گاه خوبی براش باشی*
*از عشقت برای او هزینه کن ، نه فقط از ثروتت *
*زیبایی همسرت را ستایش کن *
*کارهایی که از توانش بیرونه , به او واگذار نکن ؛*
*و گل خوشبوی بهاری است ، پژمرده اش نکن *
* انتظار نداشته باش همسرت مثل تو باشه *
*با بحث و جدل او را خسته نکن *
*نسبت به همسرت همیشه وفادار باش *
* اقتدار و صلابت را جایگزین خشونت کن *
*همدردی و همدلی او را آرام می کنه*
*قبل از انتقاد ازش تعریف کن *
*سربسرش نگذار *
*اگه به او احترام بذاری , به زندگی امیدوار می شه *
* اگه آزارش بِدی , از تو متنفر می شه*
* از دست پختش تعریف کن *
****
* نیش او نوشه ، ناراحت نشو *
*دل او را نشکن *
*مسخره اش نکن*
*حسادت او را با تحقیر برنیانگیز *
* انگشتان ظریف و صدای نازکش می گویند *" با من ستیز مکن "*
*هر وقت بهت شک کرد ، با
صداقت و مهربانی مطمئنش کن ؛*
???* اگه گفت *« به اندازه دنیا دوستت دارم »؛*
??? اگه گفت ?تو منو دوست نداری
؛ من بدبختم که با تو ازدواج کردم ! بلافاصله به او بگو : عوضش من خیلی خوشبختم که با تو ازدواج کردم ؛?
??? اگه گفت ? دلم گرفته تو این خونه ؛? بگو ? در اولین فرصت روی دوشم سوارت می کنم تو آسمونا می گردونمت ؛?
???اگه گفت ? تو خیلی بدی ? بگو ?عوضش تو خیلی خوبی ؛?
???????
???اگه ناز کرد ? نازشو به قیمت گرون بخر ؛?
??? اگه گریه کرد ، خیلی دسپاچه نشو فقط نوازشش کن ؛?
??? اگه گفت ? از دست بچه ها خسته شدم بگو?: بهت حق می دم ?تو خیلی صبوری ازت متشکرم ؛?
??? اگه اخم کرد ؛ بهش بگو : اخم نکن , زشت می شی ؛?
??? اگه باهات قهر کرد ? بگو ? قهرت هم مثل مهرت قشنگه ؛?
???اگه از مادر و خواهرت شکایت کرد ، فقط شنونده خوبی باش ؛?
??? اگه گفت ? من خواستگارای زیادی داشتم ؛? با لبخند بگو ? پس من خیلی آدم خوش شانسی هستم ؛که تو رو به چنگ آوردم ؛?
??? اگه گفت ? تو زشتی ؛ بگو عوضش تو خوشگلی ؛?
??? اگه بازم گفت ?زشتی ؛? بهش بگو ? زیبایی مرد در عقل اونه ؛?
??? اگه گفت ? طلاق می خوام ؛ حتما به مشاور مراجعه کن ؛?
??? از خداوند کمک بگیر تا همسری با ایمان و غمخوار برایت باشد


[ چهارشنبه 93/3/7 ] [ 9:41 صبح ] [ رشید رئیسی ] [ نظرات () ]

حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم- به سن چهل سالگی نزدیک می‌شدند؛ و هر اندازه بر ژرفای بینش و گستره? اندیشه? ایشان افزوده می‌شد، شکاف عقلانی و فکری میان ایشان با مردم هم روزگارشان نیز بیش از پیش افزایش می‌یافت..

در غار حراء
حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم- به سن چهل سالگی نزدیک می‌شدند؛ و هر اندازه بر ژرفای بینش و گستره? اندیشه? ایشان افزوده می‌شد، شکاف عقلانی و فکری میان ایشان با مردم هم روزگارشان نیز بیش از پیش افزایش می‌یافت؛ و بیشتر اوقات دوست می‌داشتند که با خویشتن خلوت کنند. آب و غذایی با خود برمی‌داشتند و به غار حراء- واقع در جبل‌النور، در فاصله? دو میل تا مکه- می‌رفتند.

غار حراء غار تنگ و باریکی است به درازای چهار ذراع که پهنای آن یک و سه چهارم ذراع فلزی است. سراسر ماه رمضان را همه ساله در غار حراء اقامت می‌کردند، و اوقات خویش را به عبادت خداو تفکر و تأمل در اطراف صحنه‌های عبرت‌آموز آفرینش در محیط زندگانی خویش، و دست قدرت و ابتکاری که همواره در ماورای این صحنه‌ها و در خود این صحنه‌ها در کار است، می‌گذرانیدند.

آن حضرت هرگز زمان اندیشه? خود را به دست افکار و عقاید سست و بی‌پایه و اساس قوم و قبیله? خویش نداده بودند؛ اما، در عین حال، راه روشن و روش مشخص، و مسیر معینی نیز پیش روی نداشتند که به آن دل‌ ببندند و آن را بپسندند و برگزینند.

این گوشه? عزلت اختیار کردن، خود گوشه‌ای از تدبیر خداوندی در کار این بنده? برگزیده? خدای بود، تا این بریدن از سرگرمی‌ها و اشتغالات زمینی و هیاهوی زندگانی بشری، و اندیشه‌های حقیر آدمیزادگان، نقطه? تحولی باشد برای آماده شدن ایشان در ارتباط با مسئولیت و رسالت عظیمی که در انتظار ایشان بود، و از این راه، بتوانند آمادگی لازم را برای کشیدن بار امانت بزرگ الهی و دگرگون ساختن چهره? زمین و تنظیم مسیر تاریخ پیدا کنند.

خداوند، از سه سال پیش از تفویض مقام رسالت به ایشان، این عزلت گرایی را برای ایشان تدبیر فرموده بود، و آن حضرت هر از گاهی به مدت یک ماه در پناه این گوشه‌نشینی روزگار می‌گذرانیدند، و با روح سرگردان هستی دمساز می‌شدند، و راز سر به مهر این عالم وجود را مورد تأمل و تدبر قرار می‌دادند، تا آن زمانی که موعد همرازی با این گنجینه? اسرار غیبی به اذن خداوند فرا برسد [1].

جبرئیل، امین وحی

همینکه چهل سال تمام از عمر شریف آن حضرت گذشت- که قله? کمال است، و گفته‌اند: پیامبران همگی در این سن مبعوث به رسالت می‌شوند- طلایه‌های نبوت آشکار، و اثار پیامبری در وجود آن حضرت مشهود بود، از جمله اینکه در مکه تخته‌سنگی بود که بر آن حضرت سلام می‌کرد؛ رؤیاهای صادقه مشاهده می‌کردند؛ و هرگاه که خواب می‌دیدند، نوری را در عالم خواب همانند سپیدی صبحگاهان می‌دیدند؛ تا اینکه بر این منوال، شش ماه گذشت.

اگر مدت رسالت و نبوت حضرت ختمی مرتبت -صلى الله علیه وسلم- را بیست و سه سال درنظر بگیریم، این رؤیاهای صادقانه برای آن حضرت، در واقع امر، یکی از اجزاء چهل و شش گانه? دوران نبوت و پیامبری محسوب می‌گردد. این سومین ماه رمضانی بود که حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم- در غار حراء عزلت می‌گزیدند، و خداوند در این ماه رمضان اراده فرمود که رحمت بی‌منتهای خود را بر اهل زمین ارزانی فرماید، و آن حضرت را با اعطای مقام پیامبری گرامی داشت، و جبرئیل را با آیاتی از قرآن کریم به نزد ایشان فرو فرستاد [2].

با بررسی قرائن و شواهد و دلایل مختلف، می‌توانیم سالروز بعثت پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- را شامگاهان دوشنبه بیست و یکم رمضان، مطابق با دهم اگوست سال 610 میلادی، شب هنگام، معین سازیم که در آن اوان، ایشان دقیقاً چهل سال قمری و شش ماه و دوازده روز از عمر شریفشان می‌گذشته است که با 39 سال شمسی و 2 ماه و 20 روز برابر خواهد بود [3].

اینک، گوش فرادهیم، ببینیم عایشه? صدیقه -رضی الله عنها- سرگذشت این رویداد عظیم را که نقطه? آغاز پیامبری نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- بوده، و از آن نقطه است که شب‌های دراز و تیره و تار و ظلمات کفر و ضلالت به سپیده دم ایمان و هدایت پیوسته‌اند؛ همان نقطه? آغازی که مجرای هستی را تغییر داده، و خط‌مشی تاریخ را تعیین کرده است. ام‌المؤمنین عایشه -رضی الله عنها- گوید:

نخستین بار که نزول وحی بر رسول خدا آغاز گردید، به صورت رؤیای صادقه و در خواب بود. آن حضرت مکرر در عالم خواب منظره? طلوع فجر و شکافتن نیزه‌های براق نور خورشید تاریکی‌های شب تار را، مشاهده می‌کردند. اندک اندک، به خلوت گزیدن از مردم و دوری کردن از غوغای شهر علاقمند شدند. هرچند وقت یک‌بار، به غار حراء می‌رفتند و در آنجا خلوت می‌کردند و به تحنث (عبادت) می‌پرداختند. غالبا، مقداری آب و غذا با خود می‌بردند و چندین شب متوالی در غار می‌ماندند و نزد خانواده‌شان بازنمی‌گشتند؛ گاه نیز، پیش از موقع به نزد خدیجه بازمی‌گشتند و برای چند شب دیگر آب و غذا برمی‌داشتند و دوباره به غار حراء می‌رفتند؛ تا آنکه در یکی از آن روزها که وی در غار حراء به سر می‌بردند، پیک حق به سراغ ایشان آمد.

فرشته? وحی به نزد آن حضرت آمد و گفت: «اقرأ»؛ بخوان! گفتند: «ما انا بقاری» من خواندن نمی‌دانم! می‌فرمایند: جبرئیل مرا دربرگرفت و محکم فشار داد، به حدی که بی‌تاب شدم. آنگاه رهایم کرد و این بار گفت:

{اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ (1) خَلَقَ الْأِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ (3) الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4) عَلَّمَ الْأِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ}[4].

رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- در حالی که قلبشان به شدت می‌طپید، نزد خدیجه بنت خویلد رفتند و گفتند: «زملونی! زملونی!» بپوشانیدم! بپوشانیدم! آن حضرت را در گلیمی پوشانیدند تا هراس و وحشت ایشان پایان پذیرفت، و به خدیجه گفتند: «ما لی؟» چه بر سر من آمده است؟! و ماجرا را برای خدیجه تعریف کرد و گفتند: «لقد خشیت علی نفسی» به شدت بر خویشتن ترسیده‌ام!

خدیجه گفت: نه، هرگز! به خدا سوگند! خداوند هیچگاه تو را تنها نخواهد گذاشت؛ تو صله? رحم می‌کنی؛ و بار ناتوانان را بر دوش می‌کشی، و به مستمندان رسیدگی می‌کنی؛ و مهمان‌نواز هستی، و در راه حق مردمان را یاری می‌رسانی!

خدیجه آن حضرت را برداشت و با خود برد، تا بر ورقه بن نوفل بن اسد بن عبدالعزی پسر عموی خدیجه وارد گردانید. وی مردی بود که در عهد جاهلیت نصرانی شده بود، و کتابت عبرانی را نیک می‌دانست و آیات انجیل را هر اندازه که خدا می‌خواست بنویسد به عبرانی می‌نوشت. اکنون دیگر پیرمردی کهنسال بود و از دو چشم نابینا شده بود.

خدیجه به او گفت: ای پسرعمو، بشنو، ببین برادرزاده‌ات چه می‌گوید! او بازگفت. ورقه به آن حضرت گفت: این همان ناموسی است که خداوند او را بر موسی نازل گرده است. ای کاش من به هنگام دعوت تو تازه جوانی بودم! ای کاش من زنده باشم آنگاه که قوم و قبیله‌ات تو را از شهر و دیارت آواره می‌سازند! رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- گفتند: «اَوَ مُخرجی هُم؟» مگر آنان مرا اخراج می‌کنند؟!

گفت: آری، هیچ مردی تاکنون همانند آنچه را که تو آورده‌ای نیاورده است، مگر آنکه همگان با او دشمنی آغاز کرده‌اند! اگر روزگار تو را دریابم تو را یاری شایسته‌ای خواهم کرد!

آنگاه طولی نکشید که ورقه از دنیا رفت، و فترت وحی نیز آغاز گردید [5].

منبع: خورشید نبوت؛ ترجمه? فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388
[1]- برای متن کامل این سرگذشت، نک: صحیح البخاری، ح 3؛ سیره? ابن‌هشام، ج 1، ص 235-236 و دیگر کتابهای تفسیر و حدیث و سیره. گویند: عبدالمطلب نخستین کسی بوده است که تحنث در غار حراء را پیش گرفته، و همه ساله همینکه ماه رمضان فرا می‌رسیده بر غار حراء فراز می‌آمده، و سرتاسر ماه رمضان بینوایان را اطعام می‌کرده است؛ نکـ: الکامل، ابن اثیر، ج 1، ص 553?

[2]- ابن حجر گوید: بیهقی گزارش کرده است که طول مدت رؤیاهای صادقه شش ماه بوده است، بنابراین، آغاز پیامبری آن حضرت به همین رؤیاهای صادقه و همزمان با ماه ربیع‌المولود، در سن چهل سالگی ایشان بوده، و آغاز نزول وحی بر آن حضرت در بیداری، ماه رمضان بوده است؛ نک: فتح الباری، ج 1، ص 27?

[3]- سیره‌نویسان در ارتباط با تعیین نخستین ماه گرامیداشت حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم- به نبوت از سوی خداوند و فرو فرستادن وحی بر آن حضرت، اختلاف فراوان دارند. عده زیادی از سیره‌نویسان بر آن شده‌‌اند که ماه ربیع‌الاول بوده است؛ گروه دیگری از آنان بر آن‌اند که ماه رمضان بوده است؛ برخی نیز گفته‌‌اند: ماه رجب بوده است. ما ترجیح داده‌ایم که ماه رمضان بوده باشد؛ به دلیل این آیه? شریفه که می‌فرماید: {شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ} (البقره?: 185). و این آیه شریفه دیگر که می‌فرماید: {إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَة الْقَدْرِ}. (القدر: 1) ). که درنتیجه شب قدر در ماه رمضان قرار می‌گیرد، و شب قدر همان شبی است که در آیه 2، سوره دخان، خداوند درباره آن می‌فرماید: {إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَة مُبَارَکَة إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ}. (الدخان: 3). و نیر به دلیل آنکه اقامت آن حضرت در غار حراء در ماه رمضان بوده، و واقعه نزول جبرئیل بر ایشان نیز در همین ماه بوده است؛ چنانکه همگان می‌دانند. قائلان به آغاز نزول وحی در ماه رمضان نیز در باب تعیین دقیق این روز با یکدیگر اختلاف دارند، و روایات در این زمینه مختلف است. بعضی گفته‌‌اند: روز هفتم، برخی گفته‌اند: هفدهم، و بعضی دیگر نیز گفته‌اند: هجدهم. ابن اسحاق و برخی دیگر از سیره‌نوسان بر آن‌اند که این روز، روز هفدهم بوده است؛ اما، ما ترجیح دادیم که روز بیست و یکم بوده باشد، به این دلیل که تمامی سیره‌نویسان یا اکثر آنان متفق‌القول‌اند بر اینکه بعثت رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- در روز دوشنبه اتفاق افتاده است؛ چنانکه آن حضرت خود فرموده‌اند: «فیه ولدت و فیه أنزل علی» و به روایت دیگر: «ذاک یوم ولدت فیه و یوم بعثت أو أنزل علی فیه» (صحیح مسلم، ج 1، ص 368؛ مسند احمد، ج 5، ص 297، 299؛ بیهقی، ج 4، ص 286، 300: حاکم نیشابوری، ج 2، ص 62). روز دوشنبه در ماه رمضان نیز در آن سال مطابق بوده است با روز هفتم؛ روز چهاردهم؛ روز بیست و یکم، و روز بیست و هشتم؛ از سوی دیگر، بنا به دلالت احادیث صحیح، شب قدر جز با یکی از شبهای فرد در دهه آخر رمضان منطبق نمی‌گردد، و شب قدر در محدوده این شبها جابه جا می‌شود. اگر این آیه? شریفه را که می‌فرماید: {إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَة الْقَدْرِ}. با روایت ابوقتاده که می‌گوید بعثت آن حضرت روز دوشنبه بوده است، کنار هم بگذاریم، همچنین با مراجعه به تقویم تطبیقی که موارد مطابقت روز دوشنبه را با ایام رمضان در آن سال تعیین می‌کند؛ برای ما یقینی شده است که بعثت حضرت رسول اکرم -صلى الله علیه وسلم- شب هنگام، شامگاه روز 21 رمضان بوده است.

[4]- علق : 1-5?

[5]- صحیح‌البخاری، ح 3، بخاری این روایت را با اندک اختلافی در عبارت در کتاب التفسیر و کتاب تعبیر الرؤیا، ح 3392، 4953- 4957، 6982؛ صحیح مسلم، کتاب الایمان، ح 252?

منبع: وااسلاماه

 


[ چهارشنبه 93/3/7 ] [ 9:23 صبح ] [ رشید رئیسی ] [ نظرات () ]

تفتان نام تنها آتشفشان فعال در سراسر ایران است. این کوه در منطقه? جنوب شرقی ایران، در استان سیستان و بلوچستان قرار گرفته‌است. این قله در حدود چهار هزار متر از سطح آب‌های آزاد ارتفاع دارد و بلندترین قله در منطقه جنوب شرقی ایران است. هرچند استان سیستان و بلوچستان به دلایل مختلف هیچ گاه گزینه ای مناسب برای گردشگری نبوده اما اگر اندکی در ریشه های باستانی این استان مطالعه کنیم دیدنیهای طبیعی
را می یابیم که در صورت معرفی درست می توانند جاذبه گردشگری باشند. به گزارش شبکه ایران یکی از این دیدنیها «تَفتان» است؛ تفتان نام تنها آتشفشان فعال در سراسر ایران است. این کوه در منطقه? جنوب شرقی ایران، در استان سیستان و بلوچستان قرار گرفته‌است. این قله در حدود چهار هزار متر از سطح آب‌های آزاد ارتفاع دارد و بلندترین قله در منطقه جنوب شرقی ایران است. نزدیکترین شهر به تفتان خاش است.

تفتان در زبان پارسی به معنای مکان گرما است. این آتشفشان فعال است و گازهای گوگرد در دهانه آن منتشر می‌شوند. کوهنوردان عموما از یال غربی صعود می‌کنند که در آن پناهگاه مجهزی ساخته شده‌است.

در جاده خاش به زاهدان اگر از خاش به سمت شمال حرکت کنید پس از حدود 20 کیلومتر تابلوی بزرگی مسیر دسترسی به قله تفتان را به شما نشان می دهد. اگر از زاهدان به سمت خاش حرکت کنید حدود کیلومتر 130 به خروجی روستاهای تمندان و کوشه می رسید. از سر جاده تا دو راهی که سمت راست آن با تابلویی شما را به طرف اردوگاه راهنمایی می کند حدود 20 کیلومتر، و از دو راهی تا اردوگاه 8 کیلومتر راه پیش رو خواهید داشت.

ارتفاع اردوگاه دره گل از سطح دریا 2493متر، ارتفاع پناهگاه صبح 3228 متر و ارتفاع قله تفتان 3905 متر می‌باشد. از اردوگاه آموزش و پرورش دره گل تا پناهگاه صبح (Sobah) از مسیر تنگه گلو نیاز به سه ساعت کوهپیمایی است. از پناهگاه صبح تا قله تفتان حدود 3تا 4 ساعت زمان لازم برای صعود است.

به دلیل وزش بادهای سنگین و سرد در فصل زمستان عموماً صعود به این قله بسیار دشوار است. به طوری که مسیر 3 ساعته تا پناهگاه بیش از 8 ساعت زمان نیاز دارد.

 


[ شنبه 93/2/27 ] [ 10:15 صبح ] [ رشید رئیسی ] [ نظرات () ]

بلوچ ها و جغرافیایی که در آن زندگی می کننداز وسعت جغرافیایی که بلوچ ها در آن زندگی می کنند همین بس که در محدوده ای ما بین ایران، پاکستان و افغانستان محصور است. اما آنچه در این نوشتار مد نظر است متوجه بخشی است که در ایران واقع شده است و به نوعی در استان سیستان و بلوچستان شناخته می شود. منطقه ای که به «مکُران» موسوم بوده و همچنان نیز بلوچستان ایران به دو بخش «سرحد» و «مکُران» خوانده می شود. سرحدات شامل جنوب سیستان تا شمال ایرانشهر کنونی و شهرهایی چون زاهدان و خاش بوده است. مکُران نیز با مرکزیت «بمپور» تا دریای عمان گسترده بوده است. درباره وجه تسمیه مکُران در دانشنامه آزاد ویکی پدیا در اینترنت آمده است:« در مورد معانی مکُران نظرات متفاوتی وجود دارد مثلا مکران به معنی باتلاق یا مکران به معنی معنی ماهی خواران، اما به نظر می رسد اطلاعات در مورد ساکنین مکُران کامل نیست و نمی توان به طور قطع در مورد وجه تسمیه مکران سخن گفت.»
اما ساکنان سرزمین مکُران به درخت خرما(نخل)، مک یا مچ می گویند. بنابراین مکُران به معنای سرزمین درختان خرما یا همان نخلستان است که با توجه به اینکه در منطقه ایرانشهر، سرباز، نیکشهر، سراوان و چابهار نخل بسیار است و انواعی از خرما در این منطقه به دست می آید این معنی قابل قبول است.
مردم بلوچستان از قوم بلوچ، ریشه در تاریخ این سرزمین یعنی ایران دارند. آنها مسلمانند و سنی مذهب. درباره قوم بلوچ در دانشنامه آزاد ویکی پدیا در اینترنت نوشته شده است :« نخستین ظهور بلوچان در آثار تاریخی در کتاب حدودالعالم(892 م
/ 372ق) و نی در مقدسی حدود ( 985م/ 375 ق) با نام بلوص است. در شاهنامه ذکر مسکن این قوم در حدود شمال خراسان امروزی آمده است. در کتاب های جغرافیایی از این قوم ( همراه با طایفه کوچ یا قفض) در حدود کرمان یاد می شود. پس از آن بر اثر عوامل تاریخی این قوم به کناره های دریای عمان رسیده و در همان جا اقامت کردند.»

*زمان عروسی بلوچ ها معمولا در بهار ازدواج می کنند؛ بهارگاه. این زمان البته تا زمان رسیدن خرما به عنوان محصول مهم و استراتژیک آنها متغییر است و به همین دلیل عروسی های بلوچی تا شهریورماه نیز ادامه دارد.

* مراحل عروسی
مراسم ازدواج در بلوچ ها نیز تابع رسم و رسوم ایرانی است و تفاوت هایی جزیی در اجرا دارد. این تفاوت ها شاید در نحوه خواندن آن رسم نمود پیدا کند وگرنه همین وقایع برای عروسی در سایر اقوام نیز اتفاق می افتد. بنابراین بر اساس رسم بلوچ ها می توان در عروسی های کنونی نیز 8 مرحله را که در ادامه آمده است دید. «گِندونِن»( به کسر گاف و نون) ، «هِبَرجنی» که به نوعی همان بله برون است. «بربند مال» که مراسمی برای تعیین مال عروس و مهریه است. «جُل بندی» که در آن عروس برای رفتن به مراسم عروسی بسط می نشیند و نباید کسی او را در این مدت ببیند. «حِنا دوزوکی» که حنابندان غیررسمی پیش از شب حنابندان است. «حِنا راستکی» که مراسم حنابندان اصلی است. «سرآپی» یا «سرآب» و «مشاطه» که به آماده کردن عروس و داماد مربوط است. و سرانجام «شب یکجایی» که در آن داماد و عروس یکخانه می شوند و زندگی مشترک از این نقطه آغاز می شود.
* «گِندونِن»؛ «گِند» در بلوچی به معنای دید و«نِن» نیز به معنای نشستن است. بنابراین، این عنوان بر مراسمی گذارده شده است که در آن بزرگان خانواده پسر نزد خانواده دختر می روند و در مجلسی که گرد هم آمده اند موضوع علاقه مندی خانواده پسر به دختر آن خانواده را اعلام و خواستگاری را اعلام می کنند. به طور معمول و به شکل کاملا سنتی همچنان پسرهای بلوچ بر اساس توصیه خانواده ازدواج می کنند. مادر و در کل خانواده پسر دختری را مد نظر قرار می دهد و سپس برای آغاز مراحل عروسی این موضوع در مراسم گِندونِن مطرح می شود. گاه خانواده پسر برای طرح این موضوع باید به سراغ کدخدای محل سکونت خانواده دختر بروند و گاه باید ریش سفید یا بزرگ محل یا فامیل این مهم را به انجام برساند. به هنگام برپایی مراسم گِندونِن نیز با توجه به وسع خانواده بزرگانی به مجلس حضور می یابند که نشان از بزرگی خانواده پسر داشته باشد. گاه ممکن است برای نشان دادن شان خانواده تعداد نفرات به 100 و بیش از آن نیز برسد. در این مرحله مراسم «حلقه کنان» کخ نوعی نشان گذاری بر عروس است نیز به اجرا گذارده می شود و خانواده داماد حلقه ای انگشتری به همراه ساعت و طلا به عروس هدیه می دهند.
*«هِبَرجنی»؛ به همان مراسم «بله برون» گفته می شود و اساس عروسی و زندگی مشترک در این مرحله بنا گذاشته می شود. به عبارت دیگر پس از خواستگاری در این مراسم پاسخ مثبت خانواده دختر اعلام و سایر برنامه ریزی ها از اینجا آغاز می شود.
*«بربند مال»؛ در مراسم بربندمال اقوام درجه یک طرفین حضور دارند. اگر خانواده های برای شخص خاصی احترام خاصی قائل باشند او را نیز دعوت می کنند تا در مراسم بربندمال به موضوع تعیین مهریه بپردازند. البته گاه ممکن است همه مراحل «گند و نن»، «هبرجنی» و « بربندمال» در یک مراسم به اجرا درآید. معمولا مهریه عروس را پول نقد تعیین می کنند. اما در مناطقی چون سرباز گاه دیده می شود که نخل خرما نیز به عنوان مهر عروس تعیین شده است. در خاش نیز که به عنوان سرحدات در بلوچستان شناخته می شود به سبب رونق دامداری شتر و گاو نیز به عنوان تعیین مهریه مورد نظر قرار دارند. رسم در میان بلوچ ها این است که طلا را به عنوان مال عروس به داماد هدیه می کند. این رسم با هدیه 20 مثقال تا 2 کیلو طلا به اجرا درمی آید. گاه خانواده عروس برگزاری مراسم عروسی را به تحویل طلاها منوط می کند. گاه نیز بخشی از طلا هدیه داده می شود و مابقط در نکاح نامه قید می شود. بر خلاف مهریه که در میان بلوچ ها نه کسی داده و نه کسی گرفته و حتی به هنگام طلاق نیز زنان معمولا مهریه خود را می بخشند این طلاها را حتما رد و بدل می کنند.
همانطور که پیشتر نیز اشاره شد زمان عروسی را نیز در این مرحله تعیین می کنند. زمان عروسی بلوچی معمولا بعد از اسفندماه است. «بهارگاه» اصطلاحی است که بلوچ ها به کار می برند. البته عروسی هایی هم هست که در چله تابستان یا زمستان انجام شده اما عموما به فصل بهار تا زمان برداشت خرما برای انجام عروسی توجه دارند.
*«جُل بندی»؛ جل در میان بلوچ ها پارچه ای دست دوخت است. معمولا بافته می شود و با سوزن دوزی بلوچی و آینه کاری تزیین می شود. از این پارچه صنایع دستی که جل خوانده می شود به عنوان پرده استفاده می شود. مراسم عروسی بلوچی با جل بندی رنگ و رویی به خود می گیرد و جدی تر می شود. معمولا روز اول عروسی با جل بندی آغاز می شود. قبلا 7 شبانه روز عروسی برقرار بوده است اما اینک به سبب مخارج سنگین معمولا در 3 شبانه روز جمع بندی می شود. بنابراین معمولا روز اول با جل بندی آغاز می شود. جل بندی با حضور خانواده درجه یک عروس و داماد در خانه عروس انجام می گیرد. معمولا گوسفندی نیز در این مرحبه قربانی می شده است. بعد اتاقی را برای استقرار عروس در نظر می گیرند و همان پارچه آذین شده که جل خوانده می شود را به دو سوی دیوار وصل می کنند و فضایی حائل را در یک اتاق به وجود می آورند که عروس باید تا زمان مراسم یکجایی پشت این جل دور از نظرها منتظر بماند. بلوچ ها معتقدند این رسم برای دور نگاه داشتن عروس از جادو و نظر بوده است. در فاصله جل بندی تا پایان مراسم عروسی، عروس را کسی به جز نزدیکان خاص و محرمان نمی بیند. در زمان رفع حاجت نیز او باید به همراه دو تن از نزدیکان و اقوام همراهی شود و باید نقابی بر چهره داشته باشد.
*«حِنا دوزوکی» یا حنا دوزوکا؛ مراسم حنا دوزوکی مراسمی فرعی در عروسی های بلوچی محسوب می شود. همانطور که از عنوانش هم به ذهن متبادر می شود گویا این مراسم به شکل دزدکی برگزار می شود! در این مراسم خانواده های طرفین هرکدام روی سر داماد و عروس حنا می گذارند و این کار را با قرار دادن حنا روی پول انجام می دهند. گاهی در این مراسم هزینه عروسی از سوی اقوام و فامیل پشتیبانی مالی می شود. البته این پشتیبانی مالی در دفتری ثبت می شود تا داماد در آینده در سایر عروسی های افرادی که به او کمک کرده اند حاضر شده و او نیز در این امر خیر شریک شود.
فردای مراسم حنادوزوکی مراسم دعوت از اقوام و بستگان آغاز می شود. به طور معمول عده ای از زنان و مردان فامیل داوطلب می شوندو به سراغ دیگر بستگان در روستاها و آبادی ها و همین طور شهرهای دیگر می روند. آنها در خانه بستگان را می زنند و چنددقیقه ای را در باب عروسی توضیح داده و سپس آن خانواده را دعوت می کنند. اگر به خانه ای مراجعه شد و کسی حضور نداشت، دعوت کننده دو چوب را به شکلی خاص جلوی در خانه مورد نظر قرار می دهد که در مراجعه صاحب خانه او متوجه شود کسی به قصد دعوت برای عروسی مراجعه کرده بوده است.
*«حِنا راستکی»؛ به مراسم اصلی حنابندان اتلاق می شود. معمولا با ساز و آهنگ خاص همراه است و از اینجای کار به بعد نبض کارها برای رسیدن به مراسم عروسی تندتر می زند. دعوتی ها در این مرحله دیگر باید نهایی شده باشد. همه وسایل عروسی در این مرحله آماده است. حنابندان عروس و داماد شروع می شود. ولی هرکدام جداگانه در محل متفاوت. هر کدام از عروس و داماد توسط بستگان حنا گذاشته می شوند. معمولا دستها حنا بسته می شود. شب حنابندان را تا صبح بیدار می مانند و ولیمه عروسی را در همین شب تدارک می بینند و آشپزی برای میهمانان عروسی از این شب آغاز می شود.
*«سرآپی» و«مشاطه»؛ در عروسی بلوچی عروس را نزد داماد نمی برند و به اصطلاح «عروس کِشان » ندارند و در عوض این داماد است نزد عروس می رود. بنابراین ماشین عروس هم در زمان کنونی نداریم بلکه ماشین داماد داریم! معمولا با توجه به اهمیت آب در زندگی بلوچ ها و نقشی که در حیات برای آن قائلند و اهمیتی که در زندگی آنان دارد داماد را به نزدیکترین قنات یا رودخانه جاری می بردند و در آنجا خانواده داماد او را در آب استحمام می کردند. در حال حاضر نیز ابتدا داماد به سلمانی یا آرایشگاه می رود و سپس به رودخانه و قنات می روند. برای مثال در ایرانشهر معمولا دامادها را به رودخانه دامن در شمال این شهر می برند. در همین زمان نیز عروس را برای مراسم عروسی آماده می کنند. این قسمت را مشاطه می گویند که تغییر شکل یافته کلمه «مطاشه» به معنای آرایشگر و سلمانی در زبان عربی است. مشاطه بعد از آماده کردن عروس و آرایش او وقتی مراسم عروسی در حال آغاز است چیزی به عنوان هدیه می گیرد و نقاب از چهره عروس برمی دارد و به این ترتیب مراسم جل بندی و احتزار او نیز پایان می یابد.
*«شب یکجایی»؛ مراسم عروسی که آغاز می شود اگر خطبه خوانده نشده باشد این قسمت نیز به اجرا درمی آید که در قسمت بعدی شرح خطبه خواندن نیز آمده است. ولی معمولا خطبه عقد قبلا خوانده شده است. بعد از مراسم عروس و داماد در خانه پدرزن یکجا می شوند و به اصطلاح خود آنها شب یکجایی رقم می خورد که آغاز زندگی مشترک و زناشویی است. عروس و داماد بدین ترتیب در خانه پدرزن زندگی خود را آغاز می کنند و معمولا تا 4 روز در خانه پدرزن مستقر هستند. بعد از مراسم شب یکجایی و در واقع روز بعد از عروسی مراسم «مبارکیان صبا» برگزار می شود که اقوام برای تبریک گفتن به عروس و داماد نزد آنان می روند. عروس و داماد نیز بعد از روز چهارم بعد از عروسی به خانه پدر داماد می روند و در آنجا میهمانی دیگری داده می شود. اگر قرار باشد که عروس و داماد در خانه پدر داماد زندگی را ادامه دهند با این مراسم این اتفاق روی خواهد داد و در غیر این صورت تا مدتی که گاه تا یکسال و بیشتر ادامه پیدا می کند عروس و داماد در خانه عروس مستفر خواهند بود. این موضوع کاملا به توافق طرفین و توانمندی داماد بستگی دارد.

سفره عقد و جهیزیه
در عروسی بلوچی سفره عقد و جهیزیه وجود ندارد. بلوچ ها مراسم عقد را معمولا در مسجد برگزار کرده اند و در حال حاضر نیز این مراسم همچنان ممکن است در مسجد و بدون هیچ تشریفاتی به جاآورده شود. اما اینک علاوه بر مسجد در خانه نیز مراسم عقد به اجرا گذاشته می شود. به هنگام خواندن خطبه عروس به طور مستقیم به داماد «بله» نمی گوید. وقتی عاقد برای خواندن خطبه به خانه داماد می رود یک نفر را به خانه عروس می فرستد تا عروس شخصی را به عنوان وکیل تعیین کند. این وکیل به طور معمول از خانواده پدری عروس تعیین می شود. عروس معمولا عموی بزرگ یا پدر خود را به عنوان وکیل معرفی می کند. سپس با تعیین وکیل عاقد از داماد و از وکیل عروس درباره مهریه و نکاح می پرسد و بعد خطبه را می خواند. در عروسی بلوچی هیچ خبری از جهیزیه نیست. بنابراین هیچ خانواده ای نگران خرید وسایل خانه برای دختران خود نیستند. در عوض تمام وسایل زندگی را باید پسر تامین کرده باشد. از لحاف و وسایل خواب که معمولا رسم است تا دیگر اقلام لازم و ضروری برای زندگی. در عوض اتفاقی دیگری روی می دهد. داماد بعد از مراسم عروسی و شب یکجایی، در خانه پدرزن اقامت می کند. این اقامت گاه تا یکسال ادامه پیدا می کند و جنبه بدی در اذهان ندارد. گاه نیز داماد خانه و اسباب زندگی را فراهم کرده و در خانه خود زندگی را آغاز می کند. به طور معمول زندگی به صورت فرادا آغاز نمی شود و عروس و داماد بلوچ، با خانواده عروس یا داماد زندگی را آغاز می کنند تا کمبودها و نواقص زندگی اشان کمرنگ تر جلوه کند و به مرور حل و فصل شود و بعد که داماد استطاعت گرفتن جایی برای اقامت را یافت آن وقت مستقل می شوند.

* بلوچ ها و جغرافیایی که در آن زندگی می کننداز وسعت جغرافیایی که بلوچ ها در آن زندگی می کنند همین بس که در محدوده ای ما بین ایران، پاکستان و افغانستان محصور است. اما آنچه در این نوشتار مد نظر است متوجه بخشی است که در ایران واقع شده است و به نوعی در استان سیستان و بلوچستان شناخته می شود. منطقه ای که به «مکُران» موسوم بوده و همچنان نیز بلوچستان ایران به دو بخش «سرحد» و «مکُران» خوانده می شود. سرحدات شامل جنوب سیستان تا شمال ایرانشهر کنونی و شهرهایی چون زاهدان و خاش بوده است. مکُران نیز با مرکزیت «بمپور» تا دریای عمان گسترده بوده است. درباره وجه تسمیه مکُران در دانشنامه آزاد ویکی پدیا در اینترنت آمده است:« در مورد معانی مکُران نظرات متفاوتی وجود دارد مثلا مکران به معنی باتلاق یا مکران به معنی معنی ماهی خواران، اما به نظر می رسد اطلاعات در مورد ساکنین مکُران کامل نیست و نمی توان به طور قطع در مورد وجه تسمیه مکران سخن گفت.»
اما ساکنان سرزمین مکُران به درخت خرما(نخل)، مک یا مچ می گویند. بنابراین مکُران به معنای سرزمین درختان خرما یا همان نخلستان است که با توجه به اینکه در منطقه ایرانشهر، سرباز، نیکشهر، سراوان و چابهار نخل بسیار است و انواعی از خرما در این منطقه به دست می آید این معنی قابل قبول است.
مردم بلوچستان از قوم بلوچ، ریشه در تاریخ این سرزمین یعنی ایران دارند. آنها مسلمانند و سنی مذهب. درباره قوم بلوچ در دانشنامه آزاد ویکی پدیا در اینترنت نوشته شده است :« نخستین ظهور بلوچان در آثار تاریخی در کتاب حدودالعالم(892 م
/ 372ق) و نی در مقدسی حدود ( 985م/ 375 ق) با نام بلوص است. در شاهنامه ذکر مسکن این قوم در حدود شمال خراسان امروزی آمده است. در کتاب های جغرافیایی از این قوم ( همراه با طایفه کوچ یا قفض) در حدود کرمان یاد می شود. پس از آن بر اثر عوامل تاریخی این قوم به کناره های دریای عمان رسیده و در همان جا اقامت کردند.»

*زمان عروسیبلوچ ها معمولا در بهار ازدواج می کنند؛ بهارگاه. این زمان البته تا زمان رسیدن خرما به عنوان محصول مهم و استراتژیک آنها متغییر است و به همین دلیل عروسی های بلوچی تا شهریورماه نیز ادامه دارد.

* مراحل عروسی
مراسم ازدواج در بلوچ ها نیز تابع رسم و رسوم ایرانی است و تفاوت هایی جزیی در اجرا دارد. این تفاوت ها شاید در نحوه خواندن آن رسم نمود پیدا کند وگرنه همین وقایع برای عروسی در سایر اقوام نیز اتفاق می افتد. بنابراین بر اساس رسم بلوچ ها می توان در عروسی های کنونی نیز 8 مرحله را که در ادامه آمده است دید. «گِندونِن»( به کسر گاف و نون) ، «هِبَرجنی» که به نوعی همان بله برون است. «بربند مال» که مراسمی برای تعیین مال عروس و مهریه است. «جُل بندی» که در آن عروس برای رفتن به مراسم عروسی بسط می نشیند و نباید کسی او را در این مدت ببیند. «حِنا دوزوکی» که حنابندان غیررسمی پیش از شب حنابندان است. «حِنا راستکی» که مراسم حنابندان اصلی است. «سرآپی» یا «سرآب» و «مشاطه» که به آماده کردن عروس و داماد مربوط است. و سرانجام «شب یکجایی» که در آن داماد و عروس یکخانه می شوند و زندگی مشترک از این نقطه آغاز می شود.
* «گِندونِن»؛ «گِند» در بلوچی به معنای دید و«نِن» نیز به معنای نشستن است. بنابراین، این عنوان بر مراسمی گذارده شده است که در آن بزرگان خانواده پسر نزد خانواده دختر می روند و در مجلسی که گرد هم آمده اند موضوع علاقه مندی خانواده پسر به دختر آن خانواده را اعلام و خواستگاری را اعلام می کنند. به طور معمول و به شکل کاملا سنتی همچنان پسرهای بلوچ بر اساس توصیه خانواده ازدواج می کنند. مادر و در کل خانواده پسر دختری را مد نظر قرار می دهد و سپس برای آغاز مراحل عروسی این موضوع در مراسم گِندونِن مطرح می شود. گاه خانواده پسر برای طرح این موضوع باید به سراغ کدخدای محل سکونت خانواده دختر بروند و گاه باید ریش سفید یا بزرگ محل یا فامیل این مهم را به انجام برساند. به هنگام برپایی مراسم گِندونِن نیز با توجه به وسع خانواده بزرگانی به مجلس حضور می یابند که نشان از بزرگی خانواده پسر داشته باشد. گاه ممکن است برای نشان دادن شان خانواده تعداد نفرات به 100 و بیش از آن نیز برسد. در این مرحله مراسم «حلقه کنان» کخ نوعی نشان گذاری بر عروس است نیز به اجرا گذارده می شود و خانواده داماد حلقه ای انگشتری به همراه ساعت و طلا به عروس هدیه می دهند.
*«هِبَرجنی»؛ به همان مراسم «بله برون» گفته می شود و اساس عروسی و زندگی مشترک در این مرحله بنا گذاشته می شود. به عبارت دیگر پس از خواستگاری در این مراسم پاسخ مثبت خانواده دختر اعلام و سایر برنامه ریزی ها از اینجا آغاز می شود.
*«بربند مال»؛ در مراسم بربندمال اقوام درجه یک طرفین حضور دارند. اگر خانواده های برای شخص خاصی احترام خاصی قائل باشند او را نیز دعوت می کنند تا در مراسم بربندمال به موضوع تعیین مهریه بپردازند. البته گاه ممکن است همه مراحل «گند و نن»، «هبرجنی» و « بربندمال» در یک مراسم به اجرا درآید. معمولا مهریه عروس را پول نقد تعیین می کنند. اما در مناطقی چون سرباز گاه دیده می شود که نخل خرما نیز به عنوان مهر عروس تعیین شده است. در خاش نیز که به عنوان سرحدات در بلوچستان شناخته می شود به سبب رونق دامداری شتر و گاو نیز به عنوان تعیین مهریه مورد نظر قرار دارند. رسم در میان بلوچ ها این است که طلا را به عنوان مال عروس به داماد هدیه می کند. این رسم با هدیه 20 مثقال تا 2 کیلو طلا به اجرا درمی آید. گاه خانواده عروس برگزاری مراسم عروسی را به تحویل طلاها منوط می کند. گاه نیز بخشی از طلا هدیه داده می شود و مابقط در نکاح نامه قید می شود. بر خلاف مهریه که در میان بلوچ ها نه کسی داده و نه کسی گرفته و حتی به هنگام طلاق نیز زنان معمولا مهریه خود را می بخشند این طلاها را حتما رد و بدل می کنند.
همانطور که پیشتر نیز اشاره شد زمان عروسی را نیز در این مرحله تعیین می کنند. زمان عروسی بلوچی معمولا بعد از اسفندماه است. «بهارگاه» اصطلاحی است که بلوچ ها به کار می برند. البته عروسی هایی هم هست که در چله تابستان یا زمستان انجام شده اما عموما به فصل بهار تا زمان برداشت خرما برای انجام عروسی توجه دارند.
*«جُل بندی»؛ جل در میان بلوچ ها پارچه ای دست دوخت است. معمولا بافته می شود و با سوزن دوزی بلوچی و آینه کاری تزیین می شود. از این پارچه صنایع دستی که جل خوانده می شود به عنوان پرده استفاده می شود. مراسم عروسی بلوچی با جل بندی رنگ و رویی به خود می گیرد و جدی تر می شود. معمولا روز اول عروسی با جل بندی آغاز می شود. قبلا 7 شبانه روز عروسی برقرار بوده است اما اینک به سبب مخارج سنگین معمولا در 3 شبانه روز جمع بندی می شود. بنابراین معمولا روز اول با جل بندی آغاز می شود. جل بندی با حضور خانواده درجه یک عروس و داماد در خانه عروس انجام می گیرد. معمولا گوسفندی نیز در این مرحبه قربانی می شده است. بعد اتاقی را برای استقرار عروس در نظر می گیرند و همان پارچه آذین شده که جل خوانده می شود را به دو سوی دیوار وصل می کنند و فضایی حائل را در یک اتاق به وجود می آورند که عروس باید تا زمان مراسم یکجایی پشت این جل دور از نظرها منتظر بماند. بلوچ ها معتقدند این رسم برای دور نگاه داشتن عروس از جادو و نظر بوده است. در فاصله جل بندی تا پایان مراسم عروسی، عروس را کسی به جز نزدیکان خاص و محرمان نمی بیند. در زمان رفع حاجت نیز او باید به همراه دو تن از نزدیکان و اقوام همراهی شود و باید نقابی بر چهره داشته باشد.
*«حِنا دوزوکی» یا حنا دوزوکا؛ مراسم حنا دوزوکی مراسمی فرعی در عروسی های بلوچی محسوب می شود. همانطور که از عنوانش هم به ذهن متبادر می شود گویا این مراسم به شکل دزدکی برگزار می شود! در این مراسم خانواده های طرفین هرکدام روی سر داماد و عروس حنا می گذارند و این کار را با قرار دادن حنا روی پول انجام می دهند. گاهی در این مراسم هزینه عروسی از سوی اقوام و فامیل پشتیبانی مالی می شود. البته این پشتیبانی مالی در دفتری ثبت می شود تا داماد در آینده در سایر عروسی های افرادی که به او کمک کرده اند حاضر شده و او نیز در این امر خیر شریک شود.
فردای مراسم حنادوزوکی مراسم دعوت از اقوام و بستگان آغاز می شود. به طور معمول عده ای از زنان و مردان فامیل داوطلب می شوندو به سراغ دیگر بستگان در روستاها و آبادی ها و همین طور شهرهای دیگر می روند. آنها در خانه بستگان را می زنند و چنددقیقه ای را در باب عروسی توضیح داده و سپس آن خانواده را دعوت می کنند. اگر به خانه ای مراجعه شد و کسی حضور نداشت، دعوت کننده دو چوب را به شکلی خاص جلوی در خانه مورد نظر قرار می دهد که در مراجعه صاحب خانه او متوجه شود کسی به قصد دعوت برای عروسی مراجعه کرده بوده است.
*«حِنا راستکی»؛ به مراسم اصلی حنابندان اتلاق می شود. معمولا با ساز و آهنگ خاص همراه است و از اینجای کار به بعد نبض کارها برای رسیدن به مراسم عروسی تندتر می زند. دعوتی ها در این مرحله دیگر باید نهایی شده باشد. همه وسایل عروسی در این مرحله آماده است. حنابندان عروس و داماد شروع می شود. ولی هرکدام جداگانه در محل متفاوت. هر کدام از عروس و داماد توسط بستگان حنا گذاشته می شوند. معمولا دستها حنا بسته می شود. شب حنابندان را تا صبح بیدار می مانند و ولیمه عروسی را در همین شب تدارک می بینند و آشپزی برای میهمانان عروسی از این شب آغاز می شود.
*«سرآپی» و«مشاطه»؛ در عروسی بلوچی عروس را نزد داماد نمی برند و به اصطلاح «عروس کِشان » ندارند و در عوض این داماد است نزد عروس می رود. بنابراین ماشین عروس هم در زمان کنونی نداریم بلکه ماشین داماد داریم! معمولا با توجه به اهمیت آب در زندگی بلوچ ها و نقشی که در حیات برای آن قائلند و اهمیتی که در زندگی آنان دارد داماد را به نزدیکترین قنات یا رودخانه جاری می بردند و در آنجا خانواده داماد او را در آب استحمام می کردند. در حال حاضر نیز ابتدا داماد به سلمانی یا آرایشگاه می رود و سپس به رودخانه و قنات می روند. برای مثال در ایرانشهر معمولا دامادها را به رودخانه دامن در شمال این شهر می برند. در همین زمان نیز عروس را برای مراسم عروسی آماده می کنند. این قسمت را مشاطه می گویند که تغییر شکل یافته کلمه «مطاشه» به معنای آرایشگر و سلمانی در زبان عربی است. مشاطه بعد از آماده کردن عروس و آرایش او وقتی مراسم عروسی در حال آغاز است چیزی به عنوان هدیه می گیرد و نقاب از چهره عروس برمی دارد و به این ترتیب مراسم جل بندی و احتزار او نیز پایان می یابد.
*«شب یکجایی»؛ مراسم عروسی که آغاز می شود اگر خطبه خوانده نشده باشد این قسمت نیز به اجرا درمی آید که در قسمت بعدی شرح خطبه خواندن نیز آمده است. ولی معمولا خطبه عقد قبلا خوانده شده است. بعد از مراسم عروس و داماد در خانه پدرزن یکجا می شوند و به اصطلاح خود آنها شب یکجایی رقم می خورد که آغاز زندگی مشترک و زناشویی است. عروس و داماد بدین ترتیب در خانه پدرزن زندگی خود را آغاز می کنند و معمولا تا 4 روز در خانه پدرزن مستقر هستند. بعد از مراسم شب یکجایی و در واقع روز بعد از عروسی مراسم «مبارکیان صبا» برگزار می شود که اقوام برای تبریک گفتن به عروس و داماد نزد آنان می روند. عروس و داماد نیز بعد از روز چهارم بعد از عروسی به خانه پدر داماد می روند و در آنجا میهمانی دیگری داده می شود. اگر قرار باشد که عروس و داماد در خانه پدر داماد زندگی را ادامه دهند با این مراسم این اتفاق روی خواهد داد و در غیر این صورت تا مدتی که گاه تا یکسال و بیشتر ادامه پیدا می کند عروس و داماد در خانه عروس مستفر خواهند بود. این موضوع کاملا به توافق طرفین و توانمندی داماد بستگی دارد.

سفره عقد و جهیزیه
در عروسی بلوچی سفره عقد و جهیزیه وجود ندارد. بلوچ ها مراسم عقد را معمولا در مسجد برگزار کرده اند و در حال حاضر نیز این مراسم همچنان ممکن است در مسجد و بدون هیچ تشریفاتی به جاآورده شود. اما اینک علاوه بر مسجد در خانه نیز مراسم عقد به اجرا گذاشته می شود. به هنگام خواندن خطبه عروس به طور مستقیم به داماد «بله» نمی گوید. وقتی عاقد برای خواندن خطبه به خانه داماد می رود یک نفر را به خانه عروس می فرستد تا عروس شخصی را به عنوان وکیل تعیین کند. این وکیل به طور معمول از خانواده پدری عروس تعیین می شود. عروس معمولا عموی بزرگ یا پدر خود را به عنوان وکیل معرفی می کند. سپس با تعیین وکیل عاقد از داماد و از وکیل عروس درباره مهریه و نکاح می پرسد و بعد خطبه را می خواند. در عروسی بلوچی هیچ خبری از جهیزیه نیست. بنابراین هیچ خانواده ای نگران خرید وسایل خانه برای دختران خود نیستند. در عوض تمام وسایل زندگی را باید پسر تامین کرده باشد. از لحاف و وسایل خواب که معمولا رسم است تا دیگر اقلام لازم و ضروری برای زندگی. در عوض اتفاقی دیگری روی می دهد. داماد بعد از مراسم عروسی و شب یکجایی، در خانه پدرزن اقامت می کند. این اقامت گاه تا یکسال ادامه پیدا می کند و جنبه بدی در اذهان ندارد. گاه نیز داماد خانه و اسباب زندگی را فراهم کرده و در خانه خود زندگی را آغاز می کند. به طور معمول زندگی به صورت فرادا آغاز نمی شود و عروس و داماد بلوچ، با خانواده عروس یا داماد زندگی را آغاز می کنند تا کمبودها و نواقص زندگی اشان کمرنگ تر جلوه کند و به مرور حل و فصل شود و بعد که داماد استطاعت گرفتن جایی برای اقامت را یافت آن وقت مستقل می شوند.

 


[ شنبه 93/2/27 ] [ 10:13 صبح ] [ رشید رئیسی ] [ نظرات () ]

بلوچستان با قدمت پنج هزار سال دارای اداب و رسوم خاصی هست . همه اقوام اریایی دارای رسم و رسومات خاصی هستند.بلوچستان قبل از اسلام:بنا بر روایاتی بلوچ ها پیش از اسلام پیرو مذهب زرتشت بودند ، ولی از سال 24 هـ.ق که در زمان ظهور اسلام و حمله اعراب به دین اسلام گرویدند.، مردم بلوچستان به دین اسلام گرویده و همگی مذهب تسنن حنفی دارند ، به استثنای تعداد کمی شیعه که در بزمان و دلگان سکونت دارند. در مورد پراکندگی سکونت بلوچ ها باید گفت بلوچستان به طور کلی بین ایران ، پاکستان و افغانستان تقسیم شده است .

مکا:در کتیبه های داریوش هخامنشی مکا قومی غیر پارس بودند و چهاردهمین ساتراپی هخامنشی به شمار می امدند. مکاها یا همان بلوچها در مکانی به اسم مکران که همان بلوچستان هست می زیستند. مادها و مکاهاوسکاهاو... اقوام غیر پارس اما اریایی بودند.

واژه بلوچ و معنای ان از دیدگاه مورخان:بیشترینة باشندگان بلوچستان بلوچ ها هستند. هرتسفلد نام بلوچ را برگرفته از رویة مادی واژة « برازاـ واچیا » BRAZA- VACHIYA ( فریاد بلند) که در زبان پارسی باستان نیز بدین گونه است، می داند و مُکلِر آن را برگرفته از واژة گدروسیا GEDROSIA در زبان یونانی کهن

بلیو نام بلوچ را برگرفته از واژة « بالااِچا »BALAECH A دانسته و گیلبرتسن آن را برآمده از واژة سانسکریت « مالِچا » MALECHA به معنی دون دین می داند

جعفری واژة بلوچ را برآمده از به هم پیوستن دو واژة « پّهل » ( پهلوان ) فارسی و « اوچ » ( بلند ) سنسکریت به معنی پهلوان بُرز و بلند بالا دانسته و نوشته که جت ها که در زمان ساسانیان به بلوچستان آمدند و باشندة این دیار شدند آن گاه که تازه از راه رسیدگانی بلند بالاتر از خود را دیدند آنان را بلوچ نامیدند

راولینسن نام بلوچ را دگرگون گشتة نام بلوص شاه بابل دانسته و سایکس می نویسد که این گروه چون در سرزمین کوسان در خاور کرمان می زیستند کوسی و کوشی نامیده شدند و کوش و بلوص پس تر به گونة کوچ و بلوچ در آمد.

در برهان قاطع بلوچ « تاج خروس » دانسته شده و اعتمادالسلطنه در مراه البلدان نوشته که چون مردم بلوچ لخت به دنیا آمدند و توان پوشاندن خود را نداشتند به بّلُخت شهره شدند و بّلُخت پس تر به رویة بلوچ در آمد.

از آن چه که آمد در می یابیم که بلوچ ها باشندگان بلوچستان امروز نبوده اند و به گمان پیرامون سال های پسین دوران فرمانروایی ساسانیان و سده های آغازین اسلامی پا بر این دیار نهاده اند. از آن روست که باید ریشة نژادی آنان را جُست و سرزمینی را که آنان از آن به راه افتاده و به سرزمین امروزی خود آمده اند یافت.

بلوچ ها کیستند؟مردمشناسان از نگاه اندام، اندازة جمجمه، گونه و رنگ چشم و مو آنان را هندوایرانی می دانند. ایوانف ریشه و تبار بلوچ ها را ایرانی می داند اما نه به گونة ایرانی های خاوری و کُردها و کرزن بر پایة برآیند پژوهش زبانشناسان زبان بلوچ ها را از شاخة ایرانی زبان های هندواروپایی دانسته است. زبان بلوچی از گروه زبان های ایرانی باختری است و با زبان ایرانی میانه و پارتی خویشاوند است. خویشاوندی بلوچی با زبان های شمال باختری ایران می تواند راهی برای یافتن خاستگاه آنان باشد.

گیلان خواستگاه کوچ و بلوچ:بلوچ ها و کوچ ها چگونه در کوهستان های کرمان پدیدار شدند؟ در فتوح البلدان بلاذری و تاریخ طبری که در سده های دوم و سوم نگاشته شده اند به هنگام نگاشتن رویدادهای کرمان یادی از کوچ و بلوچ ها نمی رود. پس بی گمان آنان در آن زمان در کرمان نمی زیسته اند. کجا بوده اند؟ برخی در این تلاشند که آنان را باشندة شمال خاوری ایران در مرز شمالی خراسان بدانند و می گویند که آنان در برابر تازش هیاطله از سرزمین و زیستگاه خود گریخته و رو به جنوب نهاده اند و با تازش مغولان و تیمور به بلوچستان امروز آمده اند، که نمی تواند راستینه ای در تاریخ باشد.

بی گمان راه کوچ آنان از شمال باختری ایران به جنوب خاوری بوده است. تاریخنگار بلوچ جعفری می نویسد که بلوچ ها از دو راه راهی جنوب خاوری شده اند یکی راهی که از حلب در سوریه می آمد و دیگر راهی از کوهستان البرز.

سخن من بر سر راه دوم است. پژوهشگران بسیاری بلوچ را از باشندگان سرزمینی در جنوب باختری دریای خزر دانسته اند. دیمتری الکساندروف تاریخنگار روس می نویسد کوچ ها در دو سوی سپیدرود در گیلان می زیستند و بلوچ در کوهستان و درکنارشان میان بلندی های البرز باختری و بلندی های جنوبی کوه های تالش. تاریخنگار آذربایجانی مدداف نوشته است تالش ها در جنوب سرزمینشان همسایگانی داشتند که بعدها نام بلوچ بر خود گرفتند وی به گونه ای بر آن است که بگوید بلوچ ها نیز شاخه ای از کادوس ها، باشندگان کوه های گیلان در دوسوی سپیدرود و کوه های تالش که گالش ها و تالش های امروز بازماندگان آنانند، بوده اند.

هنوز در میان تالش ها ضرب المثلی هست که می گوید « بلوچ مرز نمی شناسد» و شاید این از آن رو باشد که به گاه همسایگیشان بارها مورد تازش بلوچ ها بوده اند. ضرب المثل دیگری میان تالش هاست بدین گونه که « آرام آواز نخوان بلوچی بخوان » یعنی بلوچ با آوای بلند آواز می خواند. هیچ نشانی بر زیستن بلوچ ها در هزار سال پسین در کوهستان های باختر سپیدرود در مرز میان استان های گیلان و زنجان و آذربایجان خاوری نیست و بی گمان این ضرب المثل ها نشانی بر همسایگی آنان در روزگاران بسیار دور دارد.
گر کوچ را بدانگونه که امروز در گیلکی کوچک معنی دارد کوچک بپنداریم در برابر آن بلوچ در زبان مردم کوه نشین گیلان معنی تنومندی دارد مانند « بلوچه گو » که به معنی گاو تنومند است و براین پایه می توان پنداشت که بلوچ های باشندة آن زمان گیلان تنمومند بوده اند و کوچ ریز اندام. ضرب المثلی در گیلکی هست بدین گونه که « بلوچ دونه او جور جورون چه خبره » یعنی بلوچ می داند که آن بالا بالاها چه خبر است که نشان بر بلندی اندام یا برکوه نشینی بلوچ دارد و ضرب المثل « بلوچی سپر نِخّی » یعنی لوچ سپر نمی خواهد که شاید نشان بر پردلی بلوچ در جنگ داشته باشد.

هنوز در میان بلوچ ها برای نام بردن از گروه های گوناگون مردم پسوند « زای » به کار می رود که همسان واژة « زّی » گیلکی به معنی فرزند و زاده است و زای بلوچی نیز همین معنی را دارد.

افتخارات بلوچستان برای ایران:کوروش کبیر، بنیانگذار امپراطوری هخامنشی در ایران آنها را تشویق کرد تا در ایالات شمالی ایران در نواحی همجوار دریای سیاه یعنی در کردستان ، ارمنستان و گیلان ساکن شوند، بلوچ ها مدت یک هزار سال در این مناطق کوهستانی اقامت داشتند ، دست به سلاح بردند و به عنوان نخبگان سپاه امپراطوری های هخامنشی و ساسانی خدمت کردند. به نوشته محمد سردار خان در عهد هخامنشیان ، کیانیان و ساسانیان، بلوچ ها ستون فقرات نیروهای نظامی پادشاهان باستانی ایران بودند. در اواخر عهد ساسانی و مقارن ظهور اسلام ، بلوچ ها از شمال و شمال غرب به جنوب ایران در کرمان مهاجرت کردند و تا حمله مغول در آنجا اقامت داشتند و پس از آن باردیگر به جانب شرق هجرت کرده و در مناطق کنونی ساکن شدند. قدیمی ترین منبعی که در آنجا اقامت داشتند و پس از آن باردیگر به جانب شرق هجرت کرده و در مناطق کنونی ساکن شدند . قدیمی ترین منبعی که در آن واژه بلوچ اشاره شده ، شاهنامه فردوسی اثر حماسی ـ ملی ایران است که در قرن دهم میلادی ـ چهارم هجری ـ به نظم درآمد . فردوسی جنگجویان بلوچ را به شجاعت و مردانگی ستوده است

بازپس گیری خلیج فارس از پرتغالیها و قلعه پرتغالیها:وقتی همٌل سردار نامدار بلوچ پس از نبردهای ساحلی بسیار با متجاوزان به خلیج فارس به دریا می زند، دیگر در تاریخ خبری از او نیست، باقی صفحات تاریخ حدس و گمان است درسردار بلوچ در برابر فرمانده پرتغالی قرار می گیرد و به خواست او مبنی بر انتخاب یکی از زیبارویان پرتغالی تن در نمی دهد. فرمانده پرتغالی به همل می گوید قایق کوچکت را رها کن و به کشتی بزرگ ما در،آ اینجا بساط عیش و عشرت برپاست. از میان زیبارویان ما یکی را برگزین تا ما نسلی از تو داشته باشیم اما پاسخ همل نه است، نه یی هم به خاطر تفاوت دین و آیین و هم به خاطر وطن. او می گوید من زنان سیاه چشم وطنم را بیشتر دوست دارم.

این گوشه یی از حکایتی است که چندی پیش در یکی از برنامه های فرهنگی از یکی از چهره های برجسته هنری شنیدم و ترجمه اش را پرسیدم و بعد به یاد آوردم که امسال پانصدمین سال اشغال خلیج فارس است و این ترانه غمگین به بخشی از این موضوع می پردازد و از اتفاقی در پنج قرن پیش سخن می گوید: رویدادی که سینه به سینه در هنر مردم بلوچ حفظ شده است و اینک به ما رسیده است تا بار دیگر به یادمان بیاورد که برای حفظ این سرزمین مردمانش چه رنج ها برده اند

و بلوچها توانستند دریای شرق ایران را پس گرفته و قلعه پرتغالیهاکه به یادگاری باقی مانده است.

سابقه تمدن انسانى در بلوچستان : به عقیده دانشمندان براى یافتن پناهگاههاى انسان «پالئولیتیک» باید در مثلث شیراز، مشهد، زاهدان و بخصوص در ناحیه بم و کوه آتشفشانى تفتان در بلوچستان به جستجو و بررسى پرداخت.در گذشته‏ ها پیوسته یک ارتباط واقعى بین تمدنهاى انسانى وجود داشته است. وجود آثار تمدنهاى باستانى در کنار رودهاى بزرگ مانند: فرات، کارون، دجله، نیل، سند و هیرمند ناشى از همین ارتباط است. رودهاى بمپور، سرباز، ماشکیل و لادیز در بلوچستان نیز از نواحى زیست ساکنان اولیه فلات ایران بوده است.

امروزه آن تصور که بلوچستان در نتیجه معجزه و بصورت افسانه‏اى در کره زمین سر در آورده، کم رنگ شده است چون با تحقیقات چندساله باستان شناسان سابقه مدنیت در این سرزمین آشکار شده است. زیرا از ظروف سفالى بدست آمده در نواحى بمپور، خوراب و ... در بلوچستان که مربوط به حجر مى‏باشند، وجود تمدن اولیه در این سرزمین روشن مى‏شود.

بنابه عقیده غالب باستان شناسان تمدن بلوچستان واسطه‏اى بین دو تمدن بزرگ سومر در غرب و هند در شرق بوده است. و نه تنها از آنها تأثیر پذیرفته است بلکه بر آنها تأثیر نیز گذاشته است. بلوچستان و ایران هر زمان که توسط بیگانگان مورد هجوم واقع شده، دچار تفرقه و تجزیه شده است اما وحدت سیاسى فلات ایران و اندیشه وحدت ملى به عنوان عواملى بوده‏ اند که نفوذ نیروهاى خارجى را به تحلیل برده ‏اند.

رقص بلوچی:قدمت این رقص بسیار زیاد و ریشه در فرهنگ بلوچستان دارد.

اداب و رسوم بلوچها:زندگی قوم بلوچ آمیزه‌ای از مراسم، آیینها، عقاید و باورهایی است که ریشه در سنتی دیرین دارند. به ندرت مراسم یا آیینی می‌توان یافت که با موسیقی همراه نباشد. مراسم بلوچی در مجموع یا آیینهای کیشی-مذهبی هستند و یا جشنها و اعیاد را تشکیل می‌دهند. عمده‌ترین آیینهای کیشی-مذهبی عبارتند از: گواتی، مولود(مالد و پیر پتز)، انواع زار، محفل دراویش صاحبان، مجالس ترحیم؛ و مهمترین جشنها عبارتند از: عروسی، زایمان، ختنه سوران، هامین(خرما چینی) و گندم چینی. به طور کلی اساس ملودیها بر مبنای شرایط و مراسم، به ویژه تحت مفاهیم متفاوتی تدوین شده اند. از جمله:

لیکو و زهیروک: آوازهایی هستند که در فراق بستگان نزدیک مثل پدر، مادر، برادر، خواهر، و همچنین دوست و معشوق و حتی در دوری از وطن ارایه می‌گردند. زهیروک در بدو امر فقط به وسیله زنان، در حین کارهای روزمره خوانده می‌شده است. این نحوه اجرا امروز دیگر متداول نیست. فعلاً زهیروک به وسیله خوانندگان مرد و به همراهی سرود(قیچک) اجرا می‌شود.

کردی: مضمون متن کردی،‌ عینا ً‌مثل لیکو و زهیروک، مبین تاملات ناشی از هجران و فقران است. این متن حاوی لهجه‌ای است که در رودبار و منطقه بین ایرانشهر و کرمان متداول است. آواز کردی بیش از همه جا در ایرانشهر و بمپور رواج دارد.

موتک(موتق): موتک به مراسم ترحیم اختصاص دارد. محتوای متن این آواز شامل مناقب مرحوم بوده و تالم ناشی از مرگ را بیان می‌کند. براین اساس موتک را می‌توان نوعی مرثیه به حساب آورد.

شعر:شعر که در زبان بلوچی به آن شیر می‌گویند، عبارت از آوازی است که مضمون متن آن را داستانهای حماسی، عشقی، وقایع تاریخی و رویدادهای اجتماعی، پند و اندرز و غیره تشکیل می‌دهد. مشائیر(شاعر) کسی است که شیر را با ساز و آواز اجرا می‌کند. به شاعر پهلوان نیز می‌گویند.پهلوان ترکیبی است از دو کلمه پهلو و وان،پهلو که مشتق از ریشه زبان پهلوی است، معنای شجاع، دلاور و توانا را دارا است و وان به معنای خواننده است. وانگ به بلوچی همان معنای خواندن در فارسی را می‌دهد. بنابراین پهلوان عبارت است از خواننده یا ارایه کننده شجاعتها و دلاوری‌ها.

 

از جمله سروده های حماسی می‌توان به میر قنبر، چاکر و گوهرام اشاره کرد. این سروده به حکایتی می‌پردازد که حدود 5/4 قرن پیش در دوران حکومت همایون شاه، دومین پادشاه سلسله گورکانیان هند و حکومت شاه طهماسب اول در ایران روی داده است. پادشاه ایران سعی در بازگرداندن تاج و تخت از دست رفته سلطان هندی را دارد؛ اما محور روایت بر اساس زندگی و ماجراهای بیوه‌زن دامدار و ثروتمندی به نام گوهر می‌باشد که با رد تقاضای ازدواج میر گوهرام خان، یکی از حکام منطقه، و یک سلسله ماجراهایی که پیش می‌آید، منجر به درگیری‌های دو طایفه رند و لاشاری به مدت سی سال می‌گردد. بدین ترتیب شعر چاکر و گوهرام از دو قسمت تشکیل می‌شود و هر یک از این قسمتها پیروزی یکی از این دو طایفه و شکست دیگری را توصیف می‌کند. جنیدخان و دادشاه نیز از جمله شعرهای تاریخی بلوچ به شمار می‌آیند. در بسیاری روایت‌های تاریخی قوم بلوچ، قهرمانان در مبارزات خود، بیش از آنکه اهدافی نظیر راهزنی(در بعد منفی مبارزه) یا گرایشهای ملی(در بعد مثبت مبارزه) داشته باشند، هدف نهایی خود را به احقاق حق متمرکز نموده‌اند. در مواردی نیز که مبارزات به درگیری‌هایی با بیگانگان انجامیده است، انگیزه‌های اصلی متاثر از عوامل قومی و قبیله‌ای است تا احساسات ملی گرایانه.در متن اشعار نیز مضامین و باورهای قومی جلوه‌گر هستند.

رویدادهای اجتماعی در شعر بلوچ نیز به وقایعی اشاره دارد که در سال های گذشته اتفاق افتاده است، مانند کشته شدن میرپسندخان یا مرادخان که حدود سی سال پیش رخ داده است. گواتی نیز مربوط به مراسمی می شود که به قصد رفع بیماری های روحی و اختلافات روانی یا بنا به اعتقاد افراد محلی، در جهت شفای شخص جن زده و خارج ساختن روح پلید از جسم بیمار صورت می پذیرد. معنی تحت اللفظی گواتی باد است.همچنین به بیماری اطلاق می شود که گوات در جسم او حلول کرده باشد. رقص یا تحرکات یکنواخت جسمانی در مراسم گواتی، شبیه به سماع خانقاهی دراویش می باشد. مراسم گواتی استفاده از سازها متنااسب با میزان پیشرفت بیماری است:

ساز (بازی ساز): ساز به بیماری تعلق می گیرد که خفیف ترین درجه گواتی را دارا است. در ساز فقط یک نوازنده قیچک شرکت دارد. در این مراسم زن های شرکت کننده با آواز نوازنده قیچک را همراهی می کنند. گواتی با ادای کلمات به فارسی، بلوچی، عربی، سواحیلی (زبان رسمی تانزانیا و کنیا و مجمع الجزایر کومور و بسیاری از کشورهای ساحلی شمال و جنوب شرقی قاره آفریقا) و هندی سعی می کند بیمار را به وجد آورد.

کُپار (بازی کُپار): هر گاه بیماار مرحله شدیدتری از درجات گواتی را دارا باشد، برای او کُپار تجویز می شود. در کپار علاوه بر قیچک، دهل نیز شرکت دارد. پس از پایان بازی کپار قهوه، ذرت برشته و حلوا بین شرکت کنندگان تقسیم می شود.ژ

ولاگ (بازی ولاگ): به این بازی هونله نیز می گویند. چنانچه در بازی نهایی بیمار بهبود نیابد، مرگ او حتمی است و بنابر استطاعت بیمار لازم است مرغ، گوسفند، شتر و گاو قربانی و از شرکت کنندگان در مراسم پذیرایی شود. متن آوازهای گواتی در درجه اول مدح لعل شهباز (از بزرگان متصوفه، اهل مرند آذربایجان که به ایالت سند مهاجرت نمود) و عبدالقادر گیلانی است. علاوه بر این الله هو، رسول الله، الله من پیکرون نیز ذکر گرفته می شود.

در موسیقی بلوچ آوازهایی مانند نازینک در مراسم عروسی، هالو و شپتاکی در مراسم زایمان و تبریک تولد کودک کاربرد دارند. آوااز نعْت نیز که حاوی مدح و ثنای حضرت محمد (ص)، آل او و بزرگان اسلام است، مورد استفاده قرار می گیرد. (مسعودیه،1364 ،24-9 )

برخی نجواها موزون که از فریادهای دیرینه محبوس در گلوی بلوچ و نیز اقلیم بری و خشک منطقه سرچشمه می گیرد، از ساز قیچک، آهنگ محزون و دلنشینی تجلی فرافکنانه پیدا می کند.

هویت بیانی در موسیقی بلوچ:به طور کلی با توجه به بررسی ساختاری آوازها، سروده های آینی و ترانه های قوم بلوچ، می توان به این نتیجه دست یافت که موسیقی قوم بلوچ دارای هویتی ملودیک می باشد. چنان که پرفسو

 


[ شنبه 93/2/27 ] [ 10:11 صبح ] [ رشید رئیسی ] [ نظرات () ]

1) بخش جالق . در شمال شرقی شهرستان سراوان در قسمت علیای مُکران واقع است . از شمال به بخش مرکزی شهرستان خاش ، از مشرق به پاکستان ، از جنوب به بخش بم پشت ، و از جنوب غربی به بخش مرکزیِ شهرستان سراوان محدود می شود و مشتمل است بر سه دهستان به نامهای جالق و ناهُوک و کله گان ، و شهری به نام جالق (مرکز بخش ).

جنوب و مغرب این بخش کوهستانی ، مشرق آن دشت و شمال آن بیابانی است .

خط الرأس رشته کوه باداموکوه / بادامکوه (مرتفع ترین قله : 618 ، 2 متر) با جهت شمال غربی ـ جنوب شرقی ، بخش جالق را از بخش مرکزی شهرستان سراوان جدا می سازد (حسینعلی رزم آرا، ج 8، ص 94؛ جعفری ، ج 1، ص 90).

مهم ترین رودهای جاری در این بخش ، جالق ( رجوع کنید به ادامة مقاله ) و جنگ رود (جنگورود) و کتمیر رود است ( فرهنگ جغرافیائی آبادیها ، ج 126، ص 6؛ افشین ، ج 1، ص 554).

رود فصلی جالق با طول حدود 110 کیلومتر (25 کیلومتر آن در پاکستان جاری است ) از ارتفاعات باداموکوه (مرتقع ترین قله 618 ، 2 متر) و سفید (مرتفع ترین قله 503 ، 2 متر) در شمال غربی شهر سراوان سرچشمه می گیرد و به نام کنُفُوسْکی به سوی شمال جریان می یابد. این رود پس از پیوستن چند رود فصلی به آن ، به رود سردشت تغییر نام می دهد. در ادامة مسیر، رودهای زَگَز و نوکودار به آن می پیوندند و رود پس از گذشتن از کنار شهر جالق ، رود جالق نامیده می شود (افشین ، همانجا؛ جعفری ، ج 2، ص 165).

رود جالق در حدود چهل کیلومتری شهر جالق ، پس از گذشتن از بخش جالق ، از مرز خارج می شود و پس از پیوستن ریزابه های متعدد به آن ، در ارتفاع 550 متر (نقطة خروج از مرز) وارد هامونِ ماشْکِل / ماشکیل می گردد. مساحت حوضة آبریز آن حدود 300 ، 2 کیلومتر مربع است (افشین ؛ جعفری ، همانجاها).

آب و هوای جالق گرم و خشک است و در تابستانها بادهای گرم در آنجا می وزد. آب مصرفی اهالی از قنات و چشمه و چاه تأمین می شود ( فرهنگ جغرافیائی آبادیها ، ج 126، ص 6ـ7).

این بخش ، از گیا درختان گز و تاغ و گیاهان دارویی مانند کلپوره و آویشن ، و نیز رستنیهایی برای تغذیة دامها دارد (همان ، ج 126، ص 7) و از زیا، روباه و گرگ و بزکوهی و کبک در آن یافت می شود. از محصولات عمدة آن ، گندم ، جو، برنج ، ذرت خوشه ای ، سیب ، انگور و انار است . خرما و تره بار هم در آنجا به عمل می آید که به همراه ذرت خوشه ای صادر می شود (همانجا).

پرورش گوسفند و بز و گاو و شتر در آنجا رواج دارد. از صنایع دستی آن سوزن دوزی ، حصیربافی ،چادربافی و سفال سازی است (همانجا).

 

اهالی آن شیعة دوازده امامی و سنّی حنفی اند و به فارسی و بلوچی تکلم می کنند (همان ، ج 126، ص 6).

طوایف ساکن در آنجا بزرگ زاده ، باران زهی ، و گمشادزایی (قمشادزهی ) هستند (سیدسجادی ، ص 69، 71).

بخش جالق با راه اصلی ، از طریق میرجاوه ، به زاهدان

(مرکز استان ) مرتبط می شود و بیشتر دیگر راههای ارتباطی آن فرعی است .

از لحاظ تقسیمات کشوری ، جالق در 1326 ش بخشی در شهرستان سراوان از استان نهم (سیستان و بلوچستان ) شناخته شد (ایران . قانون تقسیمات کشوری آبان 1316، ضمیمه ، ص 24). جمعیت این بخش ، طبق سرشماری 1375 ش ، 789 ، 17 تن بوده است : 568 ، 7 تن روستانشین (54ر42%) و 221 ، 10 تن شهرنشین (46ر57%).

از آثار تاریخی آنجاست : مقابری در آبادیهای شیشه ریز و کوهَکی مربوط به قرن ششم تا دوازدهم ، که در آنها نوزادان و کودکان را در دیوارها و بزرگسالان را در قبور پلکانی خشتی دفن می کردند ( جغرافیای کامل ایران ، ج 2، ص 814؛ یادداشت مورخ 24/2/1384 ادارة کل میراث فرهگی و گردشگری استان سیستان و بلوچستان ).

2) شهر جالق ، مرکز بخش جالق . در ارتفاع 850 متری ، در صد کیلومتری شمال شرقی شهر سراوان و نزدیک مرز ایران و پاکستان قرار دارد. رود جالق از مغرب آن می گذرد و رشته کوه چرکوه (مرتفع ترین قله 272 ، 1 متر) در دوازده کیلومتری مشرق آن واقع است .

حداکثر دمای این شهر در تابستان ْ45، حداقل دمای آن در زمستان ْ4- ،و میزان بارندگی سالانة آن حدود هفتاد میلیمتر است ( فرهنگ جغرافیائی آبادیها ، ج 126، ص 7).

آبادی جالق در 1369 ش ، شهر شد. جمعیت آن در سرشماری 1375 ش ، 221 ، 10 تن ذکر شده است (ایران . وزارت کشور. معاونت سیاسی ، ص 57).

از آثار تاریخی شهر جالق چند بنا با گنبد آجری است که مقبرة ملوک کیانی (از شاهزادگان صفوی ) است (شاه حسین بن غیاث الدین محمد، ص 165). بر سقف بعضی از گنبدها آثار کاشی کاری و نقوش فیل و طاووس دیده می شود (سایکس ، ص 268).

پیشینه . از تاریخ پیش از اسلام جالق اطلاعی در دست نیست و نباید آن را با جالِق / زالِق / جالِقانِ سیستان و یا زالِقان / صالِقان / جهالِکان بُست ، که بلاذری (ص 553) و ابن حوقل (ص 413ـ414) و یاقوت حموی (ذیل «جالقان ») از آنها نام برده اند، یکی دانست .

ظاهراً نخستین بار مقدسی در قرن چهارم ، نام آن را با ضبطهای جالق و جالک ذکر کرده ( رجوع کنید به ص 475ـ476) و آن را یکی از شهرهای قصبة بَنَّجْبُور (فَنَزبور) در مُکران دانسته (ص 475) و فاصلة قصدار * / قُزْدار تا مَشْکی / مَشْکَه را پنجاه فرسنگ و فاصلة آن را تا جالق سی فرسنگ ضبط کرده است (ص 486).

در قرن هفتم و اوایل قرن هشتم ، قراختائیان (حک : 619ـ703) بر نواحی مکران ، کیج (ناصرالدین منشی کرمانی ، ص 28ـ30؛ نیز رجوع کنید به عبداللّه گروسی ، ص 80 ـ83) و نیز احتمالاً بر جالق حکومت می کردند. ظاهراً اهالی جالق در اصل از کشمیر و شامل سه طایفة هندو، بزرگ زاده و عرب زاده بوده اند ( > فرهنگ جغرافیای تاریخی ایران < ، ج 4، ص 195ـ196).

در 1017، شاهوردی سلطان کُرد محمودی ، حاکم کرمان ، جالق و دَزَکْ را تصرف کرد (شاه حسین بن غیاث الدین محمد، ص 412ـ413).

در 1023، به فرمان ملک محمود سیستانی (ملک الملوک ) حکمرانی کیج ، دزک و جالق به ملک شاه حسین بن ملک سیستانی ، از اعقاب صفاریان ، واگذار شد (همان ، ص 21، 417).

در 1100، مَشیزی (ص 546 ـ547) از همدستی اهالی جالق و دزک با بلوچها و حملة آنها به اراضی دستجرد و خبیص و بازرگانان مسلمان آن یاد می کند. در حدود 1150، پیر

 

محمدخان ، بیگلربیگی سابق هرات ، به فرمان نادرشاه برای تنبیه و تأدیب طوایف بلوچ ، به ویژه طوایف ساکن در قلعة جالق ، به آنجا حمله کرد و جالق را تصرف نمود (مروی ، ج 2، ص 511 ـ 515؛ سایکس ، ص 139). پاتینجر ، سیاح انگلیسی ، در سفر خود به ایران در 1225/1810، پس از آبادی نوشْکی به جالک (جالق ) رسیده و مدتی در مسجد آنجا سکونت گزیده است ( رجوع کنید بهص 153ـ155).

در 1232، در دورة ابراهیم خان قاجار (ظهیرالدوله ) و به فرمان او، محمدقاسم خان دامغانی به مدت پنج سال حاکم بلوچستان گردید ( جغرافیا و تاریخ بلوچستان ، ص 250، 252). سپس ابوالقاسم گروسی ، جانشین او، مالیات جالق و دیگر آبادیها را به صورت کنیز و غلام و شتر و کرباس و غیره دریافت می کرد (همان ، ص 252ـ253) که نشان دهندة وضع مالیاتی آن دوره است .

در 1270، اَجالق (جالق ) یکی از مناطق شمال بلوچستان بوده است (حکیم ، ص 270).

در 1289، ناحیة جالق پنجاه قلعه داشت . محصولات آن پنبه ، جو، گندم ، ماش ، لوبیا، کُنجد و سالی دو کرور خرما بود و آب آن از قنات تأمین می شد. جولاه (بافنده ) در آنجا زیاد بود و در آنجا خانه هایی به نام کَپَر از چوب و خاشاک می ساختند. در همان زمان ، جمعیت آنجا به پانزده هزار تن می رسید و اهالی آن سنّی بودند و بزرگ آنجا شاه صفی نام داشت . در ده فرسنگی آبادی جالق نمکزار بود و فاصلة جالق تا ماشکیل به ده فرسنگ می رسید. جادة آن ارابه رو و کالسکه رو بود. در جالق ده فرسنگ در ده فرسنگ ، درخت خرمای خودرو وجود داشت ( جغرافیا و تاریخ بلوچستان ، ص 222ـ223).

در 1291/ 1916، در نتیجة اغتشاشاتی که از طرف دامِنیها در مرزهای شرقی ایران در گرفت ، سپاهیان انگلیسی برای تنبیه گمشادزاییها قلعة جالق را محاصره و سپس بمباران نمودند که بر اثر آن ، بسیاری از اهالی جالق در قلعه سوختند (حاج علی رزم آرا، ص 16ـ17).

منابع : ابن حوقل ؛ اطلس راههای ایران ، تهران : گیتاشناسی ، 1374 ش ؛ یداللّه افشین ، رودخانه های ایران ، تهران 1373 ش ؛ ایران . قانون تقسیمات کشوری آبان 1316، قانون تقسیمات کشور و وظایف فرمانداران و بخشداران ، مصوب 16 آبان ماه 1316 ، چاپ دوم ، تهران ] بی تا. [ ؛ ایران . وزارت کشور. معاونت سیاسی . دفتر تقسیمات کشوری ، نشریة تاریخ تأسیس عناصر تقسیماتی به همراه شمارة مصوبات آن ، تهران 1381 ش ؛ بلاذری (بیروت )؛ هنری پاتینجر، مسافرت سند و بلوچستان : اوضاع جغرافیائی و تاریخی ، ترجمة شاهپور گودرزی ، تهران 1348 ش ؛ عباس جعفری ، گیتاشناسی ایران ،

تهران 1368ـ1379 ش ؛ جغرافیا و تاریخ بلوچستان ، تألیف سال 1289 قمری ، در فرهنگ ایران زمین ، ج 28 (1368 ش )؛ جغرافیای کامل ایران ، تهران : سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی ، 1366 ش ؛ محمدتقی بن محمدهادی حکیم ، گنج دانش : جغرافیای تاریخی شهرهای ایران ، چاپ محمدعلی صوتی و جمشید کیانفر، تهران 1366 ش ؛ حاج علی رزم آرا، جغرافیای نظامی ایران : مکران ، تهران 1320 ش ؛ حسینعلی رزم آرا؛ سرپرسی مولزورث سایکس ، سفرنامة ژنرال سرپرسی سایکس ، ترجمة حسین سعادت نوری ، تهران 1336 ش ؛ منصور سیدسجادی ، باستان شناسی و تاریخ بلوچستان ، تهران 1374 ش ؛ شاه حسین بن غیاث الدین محمد، احیاءالملوک ، چاپ منوچهر ستوده ، تهران 1344 ش ؛ عباس عبداللّه گروسی ، جغرافیای تاریخی ناحیة بمپور بلوچستان : پهل پهره ، تهران 1374 ش ؛ فرهنگ جغرافیائی آبادیهای کشور جمهوری اسلامی ایران ، ج 126: سراوان ، تهران : ادارة جغرافیائی ارتش ، 1364 ش ؛ مرکز آمار ایران ، سرشماری عمومی نفوس و مسکن 1375: شناسنامة آبادیهای کشور، استان سیستان و بلوچستان ، شهرستان سراوان ، تهران 1376 ش ؛ همو، سرشماری عمومی نفوس و مسکن 1375: نتایج تفصیلی کل کشور ، تهران 1376 ش ؛ محمدکاظم مروی ، عالم آرای نادری ، چاپ محمدامین ریاحی ، تهران 1364 ش ؛ میرمحمدسعیدبن علی مشیزی ، تذکرة صوفیة کرمان ، چاپ محمدابراهیم باستانی پاریزی ، تهران 1369 ش ؛ مقدسی ؛ ناصرالدین منشی کرمانی ، سمط العلی للحضرة العلیا ، چاپ عباس اقبال ، تهران 1328 ش ؛ نقشة تقسیمات کشوری جمهوری اسلامی ایران ، مقیاس 000 ، 500 ، 2:1، تهران : سازمان نقشه برداری کشور، 1379 ش ؛ نقشة راههای ایران ، مقیاس 000 ، 500 ، 2:1، تهران : سازمان نقشه برداری کشور،

 


[ شنبه 93/2/27 ] [ 10:9 صبح ] [ رشید رئیسی ] [ نظرات () ]

آنچه امروز شهر "سراوان" نامیده می شود، تا سال 1307 شمسی روستای کوچکی به نام "شستون" بوده؛ و "شهرستان سراوان" به مرکزیت شهر "سراوان" یا همان "شستون" قدیمی به محدوده وسیعتری از خود شهر اطلاق می گردد. مسلما "سراوان" نام یک منطقه در بلوچستان هست، ولی منطقه "سراوان" ازنقطه نظر تاریخی وجغرافیایی در محدوده بلوچستان شرقی قرار دارد. یقین دارم که دوستان گرامی از وجود مناطق "جهلاوان" و "سراوان" در بلوچستان شرقی - که اکنون در سیطره جغرافیای سیاسی پاکستان هست- بیش از نویسنده این سطور معلومات دارند. منطقه ای که هم اکنون" شهرستان سراوان" نامیده می شود در بلوچستان غربی -جغرافیای سیاسی" استان سیستان و بلوچستان" ایران- قرار دارد. صرف نظر از تقسیمات جغرافیایی و سیاسی، آنچه امروز شهرستان سراوان نامیده می شود هیچگاه جزئی از ناحیه تاریخی و معروف "سراوان" بلوچستان (شرقی) نبوده است. همه مردم سالخورده در شستون و نواحی اطراف بر این باورند که نام و اصطلاح "سراوان" بر این "شهرستان" فقط پس از آمدن "دولت"- یعنی قوای رضا شاه پهلوی- به منطقه رایج شده است. پیش از آن هیچ کس از نام "سراوان" برای این منطقه استفاده نکرده است. من حتی یک نمونه چه در دوران کودکی و چه در دوران میانسالی از سالخوردگان منطقه نشنیده ام که قبل از دوران پهلوی از آن به نام "سراوان" نام برده شده باشد.
برای من روشن نیست که چرا نام این منطقه را در زمان رضا خان به "سراوان" تبدیل کرده اند، همانگونه که نام بسیاری از مناطق دیگر را نیز عوض کرده اند؛ همانند "پهره" که امروز "ایرانشهر" مینامند؛ دزداپ- زاهدان؛ مگس-زابلی و غیره. در این باره و موضوع نام و نامگزاری و هویت بومی، ملی، قومی و محلی مسائل زیادی مطرح است که در حوصله این یادداشت مختصر نمی گنجد. آنچه مسلم است، بر طبق بسیاری از روایات، شنودها و حتی نوشتجات رسمی بارها خوانده و شنیده ایم که "این منطقه "شستون" نام داشت و کم کم که بر وسعت آن افزوده شد "سراوان" نامیده شد". به باور من، این بسیار ساده انگارانه است که خودبخود نام یک منطقه - آن هم پس از وسعت و ساخت و ساخت و ساز- عوض شود، همانگونه که روستا به دهستان و بخش و سپس به شهرستان تبدیل می شود! تقریبا تمامی منابع انترنتی این جمله را کمابیش تکرار می کنند. من البته با این توجیه رسمی موافق نیستم.

اول اینکه در زمان آمدن قوای رضاخان به بلوچستان، بزرگترین قلعه و مرکز سیاسی این منطقه ، قلعه "دزک" بوده و اساسا نام کلی این منطقه از بلوچستان -دزک- بوده است نه "سراوان". همانطور که مرکز سیاسی بلوچستان مرکزی "پهره" بود.
دوم اینکه بعد از شکست حاکمین بلوچ منطقه، قلعه تاریخی دزک به توپ بسته شد و کاملا نابود گردید و بسیاری از مردم پس از مقاومت جانانه متاسفانه کشته شدند. نمونه مقاومت تاریخی مردم این منطقه بلوچستان که پس از گذشت بیش از 80 سال هنوز زبانزد خاص و عام است در محل قلعه دزک روی داد و پسری نوجوان به نام "کادوک" یا "قادربخش" توانست سرکرده لشکریان رضاخان را که "سرهنگ محمد باقر داورپناه" نام داشت را در این درگیریها به قتل برساند. پس از این واقعه، نیروهای دولتی پهلوی، رسما نام "دزک" را به "داورپناه" تغییر دادند، گرچه همیشه مردم بلوچ آن را "دزک" نامیده و می نامند. البته خوشبختانه امروزه دوباره اکثر مردم آن را "دزک" یاد می کنند.
سوم اینکه پس از سقوط قلاع تاریخی بلوچستان همچون دزک و پهره و گسترش نفوذ و سلطه حکومت پهلوی، ساختار سیاسی حاکمیت نوع دیگری از روابط و مناسبات دولتی را جایگزین حکام محلی بلوچ نمود، گرچه در موارد بسیاری نیز بازماندگان، فرزندان و اقوام حکام پیشین کماکان نفوذ داشتند، اما عملا سیاست دولت مرکزی پهلوی در منطقه اعمال میشد. در این بین، دولت پهلوی، این بار به جای" دزک" ، مرکز منطقه را به "شستون" منتقل کرد. ادارات بخشداری، فرمانداری، مدارس دولتی، امنیه (ژاندامری، ارتش و شهربانی)، اداره پست، درمانگاه، دادگاه و دیگر ادارات را به جای "دزک" در شهر "شستون" ایجاد کردند، اما عملا نامی از "شستون" نبردند و آن را "سراوان" نامیدند. بطور رسمی "شستون" و نام آن حذف شد و به جز از مردم بلوچ و عمدتا مسن، دیگر کسی از آن به نام "شستون" یاد نمی کرد. "شستون" نه تنها "مرکز" "شهرستان سراوان" نامیده شد، بلکه حتی "شهر" شستون نیز "سراوان" نام گرفت. کم کم بسیار عادی شد و اکنون نیز همینطور است که مردم شهرها، بخشها، دهات و آبادیهای "شهرستان" شهر "شستون" را شهر "سراوان" می نامند. آنچه بطور رسمی "شهرستان سراوان" نامیده میشود، زمانی شامل شهر "کنونی" سراوان (شستون) و حومه، مگس (زابلی)، سب و سوران، و حتی دورتر شامل سرباز و آشار و ایرکشان نیز بوده است. البته بعدها سرباز، آشار و ایرکشان (ایرفشان) به شهرستان "ایرانشهر" ملحق گردیدند که اکنون "سرباز" مستقلا "شهرستان سرباز" می باشد. البته "مگس" به شهرستان زابلی ارتقاع یافته و "سب و سوران" نیز شهرستان شده است. شهرهای "جالک" (جالق)، "گشت" و "سیرکان" (بم پشت و نواحی)، باضافه حومه شهر و بازار شستون، سرجو، بکشان، هوشک، دزک، مناطق جهلاد و دهوار و ... هنوز هم از شهرهای توابع "شهرستان سراوان" هستند.
با توجه به نکات فوق، نویسنده این سطور همانند مردم این دیار به درستی بر این باور است که نام "شهر" کنونی "سراوان" تا سال 1307 "شستون" بوده: و قبل از آن ناحیه ای به نام "شهرستان سراوان" وجود نداشته است. حال این که نام این منطقه بیش از 80 سال است که "شهرستان سراوان" نامیده می شود، موضوع دیگری است و به نظر بنده، بدون هیچگونه تعصبی، حتی هیچ اشکال و حرجی هم وارد نیست. بگذار "شهرستان سراوان" هم نام تمام منطقه باشد، ولی بخواهیم یا نخواهیم، نام قدیمی آنچه اکنون "شهر سراوان" نامیده می شود، "شستون" بوده است. صرف نظر از گذر زمان، ما نبایستی اسامی باستانی اماکن را به بوته فراموشی بسپاریم. اینکه امروزه، ما سراوان، ایرانشهر، زاهدان، خاش، چابهار، زابلی، قصر قند، جالق و ... داریم، به جای خود، ولی خودآگاهی و دانش به اسامی قدیمی آنها مثل شستون، دزک، پهره، دزاپ، واش (خواش)،چهبار،مگس، گنداوگ، جالک و ... نیز ضروری است؛ و البته لزوما ربطی به دیدگاههای سیاسی نیز نداشته باشد.
در پایان، من نیز شعر زیبای "فوجئ سراوان چندتگ ... آ دزکئ گنجئین دران" را شنیده و حماسه میر کمبر را ارج می نهم. با این وجود، درست است که حماسه میرکمبر مربوط به سده های پیش است، ولی نمی توان به خاطر این شعر نام آن منطقه را "سراوان" نامید. من در مورد تاریخ دقیق سرودن شعر میر کمبر مطمئن نیستم. به احتمال قریب به یقین، شعر مزبور در طی این 80 سال اخیر سروده شده یا نتظیم شده است. لذا این شعر نمی تواند در این مورد مبنا و مدرکی باشد. شاید آنچه اکنون از نام "شستون" به جا مانده، نوع تحریف شده و اشتباهی به نام "شستان" یا "شهستان" بعنوان بخشی از "نام خانوادگی" بعضی از سکنه شهر و "حوزه یک" سراوان در شناسنامه های رسمی مردم است که ماموران غیر محلی "ثبت احوال" زینت بخش "سجلات" مردم این منطقه کرده اند. بقول دوستی شوخ طبع، شاید ماموران و باسوادان غیر بلوچ بر این گمان بوده اند که "شستان" تلفظ اصلی "شستون" بوده، همانگونه که کرمان یا تهران، تلفظ اصلی "کرمون" یا "تهرون" است!

 


[ شنبه 93/2/27 ] [ 10:3 صبح ] [ رشید رئیسی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب